چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲



شرکت در انتخابات به معنی تایید جمهوری اسلامی است

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲

پروین گلی آبکناری
ف. آزاد

روزهای آخر پاييز است و هوا رو به سردی می رود. ژاکتم را بر می دارم و به طرف انتهای راهرو می روم. تا چند دقيقه ديگر بلندگوی اتاق ها روشن می شود. حوصله ی شنیدن مصاحبه ها را ندارم.

دو سه روزی است که ميز گردی با شرکت بعضی از رهبران و اعضای گروه های چپ در حسينيه ی زندان برگزار می شود. در این ميز گرد تقريبا از تمامی گروه ها و سازمان های سياسی چپ، و حتا از حزب توده و اکثريت شرکت دارند. اين طور به نظر می رسد که اين افراد نادم هستند.

در انتهای راهرو، در حد فاصل سلول های چهار و شش قدم می زنم. بلندگوی سلول ها و بلندگوی انتهای بند روشن است. توجهی به آن ندارم. روز ملاقات با خانواده هاست و کم کم آخرين دسته ی زندانيان از ملاقات باز می گردند. اغلب چهره ها شاد و خندان است. پروين سعی می کند خودش را از من پنهان کند. زود به سلول می رود. بغض گلويم را می فشارد.
چقدر دلش می خواست خواهرم زودتر سی ساله شود تا به ملاقاتم بيايد ( در زندان اوين فقط خواهر و برادر سی ساله می توانستند به ملاقات بيايند.)و درست سی ساله که شد ديگر هرگز به ملاقاتم نيامد.

دست های سردم را در داخل آستین ژاکتم فرو می برم. زانوهايم می لرزد. به ديوار تکيه می دهم. چطور رفتنت را باور کنم؟ چطور باور کنم که ديگر از پشت ديوارهای شيشه ای زندان حتا نمی توانم تو را ببينم. راهرو پر از رفت و آمد و هياهو است.

پروين به سراغم می آيد. در آغوشم می گیرد و آرام می گريد. من هم می گريم.
- کمی دیر آمدم. آخر خجالت می کشيدم از ملاقات حرفی بزنم. خواهرم بزرگ شده. اصلاً باورم نمی شود. می خواهد عروسی کند. برادرم دانشگاه قبول شده. خواهرم دختری به دنيا آورده. مادر بزرگم مرده. تعدادیَ خانه در جنوب شهر بمباران شده. امسال سالگرد حميد را گرفته اند. از سال شصت، اولین سالی است که سالش را گرفته اند. خيلی از مادران آمده بودند...

چند دقيقه ای کنارم می ماند و به سلول می رود. پروين دردم را می فهمد. او هم خواهری از دست داده است. شاهد مرگش هم بوده است. شبی در سلول، ماجرا را برايم تعريف کرد:
- به مناسبت ازدواج من، همگی در خانه برادرم ميهمان بوديم. ناگهان پاسداران به خانه ريختند و سراغ ويدا را گرفتند. همگی مات و مبهوت بوديم. چگونه پاسداران از وجود ما در خانه ی برادرم اطلاع پيدا کرده اند؟ ويدا نگاهی به ما انداخت و آرام در مقابل پاسداران ايستاد. پاسدار زن به همراه نداشتند و از خواهر کوچکم خواستند تا ويدا را بازرسی بدنی کند. او ويدا را بازرسی کرد و گفت:« چيزی ندارد.» ويدا اجازه خواست تا مانتويش را بپوشد. پاسداران اجازه دادند. آرام به طرف مانتويش در اتاق رفت. با سرعت سيانوری از جيبش در آورد و در دهانش گذاشت. پاسداران سرگرم گفتگو بودند. ويدا شروع کرد به لرزيدن. همگی متوجه ی ماجرا شديم. مادرم که مثل گچ سفيد شده بود می خواست به سر خود بزند. پدرم آرام دستش را گرفت و او را وادار به سکوت کرد:« می خواهی دخترمان را به کام اژدها بدهی؟» مادرم آرام گرفت. ويدا زمین خورد. آرامشی در صورت پدرم پديدار شد. پاسداران متوجه ماجرا شدند، اما دير شده بود. خشمگين همه را به باد کتک گرفتند، و بعد از تماس با اوين تصميم گرفتند همه را با خود ببرند.

پروين چه با غرور مرگ خواهرش را تعريف می کرد.
کمی احساس آرامش می کنم. من و پروين در اين بند تنها نيستيم. کمتر کسی شايد باشد که عزيزی از دست نداده باشد. شايد اين تصادف لعنتی و اين مرگ ناگهانی اين چنين شوکی به من وارد آورده. از جايم بلند می شوم. کارگرهای بند برای تقسيم غذا به انتهای راهرو می آيند. بلندگوی بند همچنان روشن است. توجهم جلب می شود. مصاحبه کننده که بعداً فهميديم نامش کوچک پور است می گفت:
- من با مهران شهاب الدينی [همسر پروين ]، هم سلول بودم. مهران شهاب الدينی، علی شکوهی را شناسايی کرد، ولی سازمان "راه کارگر" از هر دوی آنها يکسان تجليل به عمل آورد. اين هم يکی ديگر از تناقضات "راه کارگر".

با اين که توجهم جلب شده بود به آن اهميتی ندادم. اين گونه ميز گردها و مصاحبه ها هدفی جز تضعيف روحيه ی زندانی ها نداشت. اما لحظه ای از ذهنم گذشت به سراغ پروين بروم. سال شصت و دو، زمانی که با هم در يک سلول بوديم، مرتب از برادرش، روزبه، حرف می زد و از اين که مقاومت جانانه ای کرده. از اين که پاسداران را به تحسين واداشته به خود می باليد. اما از مهران همسرش کمتر حرف می زد و به نظر می رسيد چيزی او را رنج می دهد. روزی سر صحبت را با او باز کردم:
- بیرون از زندان شنيدم مهران به شدت شکنجه شده، اما اطلاعات نداده و در مقابل صفحه ی تلويزيون هم مقاومت کرده.
- آره، ولی می دونی روزبه حتی اطلاعات سوخته هم به اينها نداده، و پس از يک سال که از دستگيريش می گذره، هنوز اونو شکنجه می کنن.
- درست است، ولی مقاومت يک بعد نداره و برخورد آدم ها با آن متفاوته.
- تفاوتی نداره. وقتی در رده ی بالای سازمانی سياسی قرار می گیری بايد مقاومت کنی. اما و اگر نداره.
- می تونی حرفهاتو واضح بزنی؟ آيا از مهران خلاف اين رو دیدی؟
- يکی دوبار با مهران در شعبه ی بازجويی ملاقات داشتم. مهران به من گفت مسئلت را بگو. اين ها همه چيز را می دونن.
- ولی اين چيزی رو ثابت نمی کنه. شايد می خواسته به تو بفهمونه که بعضی مسائل لو رفته.
- آره، ولی در حضور پاسدارها و بازجوها نبايد اين حرف ها را زد. چرا به روزبه ملاقات ندادند. می دونسن که او هرگز از اين حرف ها نمی زد.

آن روز ساعت ها با هم حرف زديم، اما پروين که روزبه را به عنوان يک قهرمان می ديد، از مهران هم توقع داشت قهرمانانه رفتار کند.

هر چند با گذشت زمان و اعدام مهران، پروين کمی به آرامش خيال رسيد، اما در تمام سال های زندان اين تناقض و علامت سئوال را به همراه داشت و هر صحبتی درباره ی مهران را با دقت دنبال می کرد.

بايد بروم. نکند پروين باور کند. اما لحظه ای مکث کردم و با خودم گفتم درست است که پروين نسبت به نحوه ی مقاومت مهران کمی مسئله دارد، اما در اين مورد ترديد نداشت که مهران اطلاعات زنده نداده است. بنابراين حتماً اين حرفها را باور نکرده و بهتر است با يادآوری مسئله او را آزار ندهم.
وقت شام است و در همه ی سلول ها سفره ها را پهن کرده اند. اما گرسنه نيستم و ترجيح می دهم همچنان قدم بزنم. نزديک ساعت ده، پروين با ساک پلاستيکی که در دست دارد به طرف حمام می رود. با خود می گويم چه خوب شد با پروين راجع به مهران صحبت نکردم. ظاهراً اين موضوع مسئله اش نيست. جلو می روم. با خنده می گويم:
آب گرم ساعت ده قطع می شود. من چند قابلمه آب گرم برايت بر می دارم. اگر آب قطع شد مرا صدا کن.
می گويد:
- کار زيادی ندارم.
اما پروين دوش نمی گيرد. پس از مدت کوتاهی از حمام بيرون می آيد و به سلول می رود. من همچنان قدم می زنم. ساعتی می گذرد. از سر راهرو صدايی به گوش می رسد و دو سه نفری به طرف سلول يک ( اتاق پروين) می دوند. يکی از بچه ها رو به من می کند و فرياد می زند:
- پروين!
به سرعت به طرف سلول می روم. پروين گوشه ای نشسته است. مرتب استفراغ می کند و می گويد:
- چيزی نيست کمی حالت تهوع دارم. برويد بخوابيد.
دست هايش را می گيرم. سرد است. سردی دست هايش قلبم را می لرزاند.
- می تونم کمی کنارت بنشينم؟
نه نمی گويد. در حالی که دست هايش را در دست دارم لحظاتی در کنارش می نشينم. چند نفری در حال تميز کردن فرش و زمين هستند. چهره ها حاکی از نگرانی ست. همه همديگر را نگاه می گنند. ولی من هنوز متوجه ی ماجرا نيستم. پروين می گويد:
- من می روم بخوابم.
ولی ناگهان دستش را در دهانش می گذارد و به طرف حمام می دود. چند نفری به دنبال او می دوند. از اطرافيان می پرسم:
- چه اتفاقی افتاده؟ می شود به من هم بگوييد؟
- چطور نمی فهمی، بوی آن همه جا را گرفته. پروين داروی نظافت خورده و قصد خودکشی داشته.
- چرا؟
چرايم بی جواب می ماند. به طرف حمام می روم. پروين استفراغ می کند. بهت زده به پروين نگاه می کنم. مهتاب داد می زند:
- چرا اين کار را کردی؟
- برای آبروی روزبه.
- . صدايش می برد و استفراغ، استفراغ.
کنج حمام می نشينم. يارای هيچگونه واکنشی ندارم. نمی دانم آيا بايد مانع از خودکشی شد يا نه. اما معلوم است که او مصمم است خودش را بکشد. به کابينی می رود و دست هايش را محکم به لوله آب می چسباند. می خواهد در را ببندد، اما بچه ها مانع می شوند.
صدای کوبيدن در بند و فرياد بچه ها که پاسداران را صدا می زنند به گوش می رسد. پروين همچنان استفراغ می کند.
- می دانی عمه ام زن بسيار زجر ديده ای بود. در يکی از روستاهای شمال به سختی زندگی می کرد. همه ی بار زندگی را به دوش داشت. از صبح تا شب در شاليزار بود و شب ها مورد اذيت و آزار همسرش بود. سال ها تحمل کرد. اما می دانی، شبی که همه در خانه خواب بودند، آرام از در بيرون رفت. درست جلوی در خانه گالنی نفت روی تنش ريخت و خودش را آتش زد. تا زمانی که سر تا پا سوخت نه از جای خود تکان خورد و نه کوچکترين فريادی زد. برای خودکشی بايد قوی بود و مصمم. چقدر خوشحالم که ويدا هم ترديد نکرد.
پروين هم مصمم است. در بند باز شده و پاسداری دم در حمام ظاهر می شود، اما پروين همچنان محکم به لوله ی آب چشبيده. مهری با يک ضربه دست پروين را از لوله جدا می کند. چند نفری به راه می افتند. زندانیان در راهرو نگران و مضطرب ايستاده اند. مهين که معمولا در سلول تنهاست کنار در ايستاده و با وحشت نگاه می کند. پروين را به بهداری می برند. پروين سعی می کند خود را از بالای پله ها پايين بيندازد که نمی گذارند.
در بند بسته می شود. همه مات و مبهوت يکديگر را نگاه می کنند. پچ پچی به گوش می رسد:
- چرا؟!

و صدای پروين که به گوشم می رسد:
- برای آبروی روزبه. می دانی، روزبه را با يک دست، دست بند زده و به ميله های پنجره ی شکنجه گاه (زير زمين) آويزان کرده بودند. با این همه هيچ حرفی نزد.
روزبه برای پروين حالت مقدسی پيدا کرده بود. روزبه برای پروين انگاره ای شده بود. پس مهران، همسر پروين نیز بايد روزبه ديگری می شد تا پاسداران او را نيز يک " مرد " بدانند. بازجو مسعود بارها در جريان بازجويی و اتاق شکنجه در حضور زندانيان گفته بود:" من تنها يک مرد در عمرم ديدم، آن هم روزبه گلی آبکناری بود."
بعدها ثابت شد که روزبه حتا اتهام ديگران را نیز بر عهده خود گرفته بود.
تقریباً همه بيداريم. تعدادی در راهرو قدم می زنند. و چند نفری در گوشه ی سلول چمباتمه زده اند. پروين در خانواده ای سياسی به دنيا آمد. پدرش تحت تأثير جريان های سياسی دهه بيست قرار داشت و توده ای بود. از کوچکی با زندان و تبعيد آشنا می شود. چند سالی به زندان می رود و بعد تبعيد می شود. او که از اهالی شمال ايران بود، به همراه خانواده اش سال هايی را در بروجرد در تبعيد به سر برد. پروين سومین فرزند و دختر بزرگ خانواده بود. به دليل شرايط سخت اقتصادی خانواده، از نوجوانی به کار در کارخانه ها و کارگاه های خياطی روی می آورد. برادرش روزبه و خواهرش ويدا خیلی زود جذب جريان های سیاسی می شوند. روزبه به زندان می افتد و خواهرش که عضو " چريکهای فدايی خلق" است مخفیمی شود.

قيام و آزادی زندانیان، فشار روحی و جسمی پروين را کم می کند. ويدا از زندگی مخفی خارج می شود. روزبه نيز از زندان آزاد می شود. روزبه پروين را به طور رسمی وارد کار تشکيلاتی می کند در سل شصت و يک به اصرار روزبه ، با مهران ازدواج می کند که بسيار به روزبه نزديک بود.
به مناسبت ازدواج پروين شبی همگی در خانه ی برادر بزرگش جمع می شوند. پاسداران به خانه می رِزند و همه را دستگير می کنند. پروين می گفت:
- برای رفتن به ميهمانی هراس داشتيم. مهران فکر می کرد در اين موقعيت زمانی ( سال 61) جمع شدن همه ی ما با هم سلاح نيست.
اما روزبه، ويدا، پروين، مهران و پدر و مادر و خواهران پس از مدتی بحث، برای اين که زندگی خود را در مقابل زن برادر عادی جلوه بدهند تصميم به رفتن می گيرند:
- من حدی می زنم زن برادر بزرگم، که از هواداران اکثريت است و حساسيتی ويژه نسبت به ويدا داشت و گمان می کرد که همسرش ويدا را از او بيشتر دوست دارد، شايد کسی باشد که جريان جمع شدن را به پاسداران اطلاع داده. فکر می کنم که فقط ويدا مورد نظرش بوده، و من هنوز نمی دانم که آيا اين يک دستور تشکيلاتی بود يا ابتکار فردی.

ويدا در همان لحظه با سيانور خودکشی می کند. همه ی خانواده را دستگير می کنند و به زندان می آورند. پدر و مادر و برادر کوچک بعد از مدتی از زندان آزاد می شوند. روزبه و مهران اعدام می شوند و پروين به حبس ابد محکوم می شود. ( حکم ارتداد). پروين سال های زندان را صبورانه می گذراند و گله و شکايتی نداشت. بسيار محبوب بود و هيچ وقت، حتی وقتی مرزبندی های سياسی حاد بود، کسی را بايکوت نکرد. آيا اين ترديد نسبت به گذشته و مقاومت مهران، پروين را چنين زير و رو کرد، يا اين مصاحبه؟ آيا اعتراضی نسبت به اين نوع مصاحبه ها داشت؟ و يا ار قبل دچار مشکل شده بود؟

آن شب به سختی می گذرد. فردای آن روز خبر می رسد که پروين حالش وخيم است و حنجره اش بر اثر خوردن داروی نظافت سوخته و قادر به تنفس نيست. دو روز بعد چند نفری از زندانيان تصميم می گيرند به بهانه ی دادن وسايل ضروری اش، خبری از پروين بگيرند. پاسداران وسايل را پس می دهند و در مقابل اصرار زندانيان يکی شان فرياد می زند: « پروين مرد.»
خواهر ديگرم را از دست دادم. احساس ديوانگی دارم. فرياد می زنم و گريه می کنم. گویی خنجری در قلبم وارد شده است. همه در سلول پروين جمع می شويم و گريه می کنيم. پاسداری وارد بند می شود. وسايل پروين را می خواهد. هر چند پروين چند دست لباس برايم دوخته، اما باز لباسی از او به يادگار بر می دارم. يکی از بچه ها ی سالن لباس های پروين را به دست پاسدار بند می دهد. در بند بسته می شود.

باید قبول کنم که پروین رفته است. نبودن پروین دربند مشهود است و بند در ماتم فرو رفته است. تعدادی از بچه ها اعتصاب غذا می کنند و زندان را مسئول مرگ پروين می دانيم.
واکنش ها در مقابل مرگ پروين متفاوت است. عده ای آن را نشانه ی ضعف پروين می دانند، و چند نوشته در اين باره می نويسند. برخی بدون اظهار نظر درباره ی خودکشی، رابطه ی عاطفی خود را در قالب شعر بيان می کنند. فضیلت شعری زيبا در مورد پروين سروده که با اين جمله شروع می شود:
و از اميدی که البرز به بهاران داشت...
البرز فرزند روزه برادر پروين است. اين قطعه شعر را زندانيان روی پارچه ای گلدوزی می کنند و به خانواده ی پروين هديه می دهند.
هفته ی بعد مرا برای بازجويی صدا می زنند و در حين بازجويی درباره ی خودکشی پروين و علت آن می پرسند. سکوت اختيار می کنم. پروين هيچ نوشته ای به جا نگذاشته بود.

***

خودکشی پروين خودکشی های بعدی را به دنبال آورد. شايد يک سالی نگذشت که مهين هم خودکشی کرد. موقع ناهار بود. همه دور سفره نشسته بوديم. قاشق کم بود. دم در نشسته بودم. داوطلب شدم ا قاشق را بشويم. به طرف محوطه ی حمام و دستشويی رفتم. سکوت است و در راهرو کسی نيست. همه در سلول ها مشغول غذا خوردن هستند. وارد محوطه ی حمام می شوم. چند قطره خون و کمی آن طرف تر مهين نيمه جان روی زمين افتاده و از دست و پايش خون فوران می زند. زبانم بند می آيد و فريادم در گلو خفه می شود. به زحمت خود را از حمام بيرون می کشم. سلولی درست روبروی حمام است. با دست حمام را نشان می دهم. يک نفر متوجه من می شود و به طرف حمام می آيد. فرياد او تعدادی را به سوی حمام سرازير می کند.

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۲

« سلام رما به آفتاب برسانید»
ایراندخت(پوران) مهرپور
(1367- 1324 )
میهن روستا


پوران در سال 1324 در شهر نهاوند به دنیا آمد. دوره ی دبستان را در مدرسه زردشتی ی « گيو» گذراند. پس از آن به « انوشيروان دادگر» رفت و سيکل اول دبيرستان را آنجا تمام کرد.
برای سيکل دوم اما در خوارزمی ثبت نام کرد؛ در رشته ی رياضی. در اين جا بود که بيش از پيش به ورزش رو آورد؛ چندان که در هفده سالگی در دو رشته ی شنا و کوهنوردی زنان به مقام قهرمانی کل کشور رسيد و مدال طلا گرفت. ديپلم دبيرستان را که دريافت کرد، به عنوان ميهماندار در "شرکت هواپيمايی ملی ايران (هما)" استخدام شد. در سال 1349 به انگلستان اعزام شد و پس از گذراندن يک دوره ی چند ماهه در لندن، به ايران بازگشت. اما در سال 1350 که دوباره به لندن اعزام شد، آن جا ماند و به کشور بازنگشت. در اين تصميم گيری، آشنايی با شماری از اعضای " کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی" در انگلستان، بی تأثیر نبود. در سال 1352 با يکی از کوشندگان "کنفدراسيون" ازدواج می کند. از اين زمان است که به جنبش دانشجويی خارج از کشور می پيوندد و زندگی اش را وقف مبارزه ی سياسی می کند. در اين راستاست که دو سالی هم به آلمان می رود، یک دوره ی دو ساله چاپ را با موفقيت به پايان می رساند و در اين فن صاحب تخصص می گردد. با شکل گیری جنبش مردم عليه ديکتاتوری شاه، به فکر بازگشت به ايران می افتد و فکرهايش را با برادرش در ميان می گذارد:

« نمی دانم از کجا و با چه کلمه ای صحبتم را با تو آغاز کنم. ياد شعری از [ خسرو] گلسرخی افتادم که آغازی زيبا و پر مفهوم است و يک مبارز را به همه ی عظمتش نشان می دهد. و اين که چگونه مانند سرو هميشه ايستاده خواهد ماند؛ حتا در لحظه ی مرگ.

فری عزيزم خیلی مشتاق ديدارت هستم. و شاید بالاتر از ديدار اينکه می خواهم ببينم و مطمئن باشم که... روحيه ای پولادين داری و می خواهم در تو حقارت دشمن را و زبونی آنرا پيدا کنم... چقدر شاد و پر غرور می شدم وقتی می فهمیدم که تو در پشت ميله های زندان با روحيه و استقامت هستی، قلبم از خوشحالی مسرور می شد...

نمی دانم چقدر می دانی که مبارزات کارگری اوج بيشتری گرفته و مبارزه شکل و محتوای غنی خود را پيدا می کند و مارکسيسم لنينيسم اين تنها اندیشه ی رهائی بشريت چراغ راه مبارزه می شود و هر روز کامل تر در همه ی جوانب، مسير مبارزه را روشن تر می کند. يادِ گفته ای از مارکس – این رهبر رنجبران جهان – افتادم که ميگه: وقتی ما به جامعه ی کمونيستی برسيم و آغاز آن باشد، درست مانند اينه که جهان تولد يافته و دوران آبستنی خود را به پايان رسانيده و آنجا زندگی واقعی است. و اين هزارها سال بندگی و درد بشر را دوران بارداری می بينه و زندگی واقعی را همانجا که اختلافات طبقاتی از بين رفته و عشق و زيبايی بين بشريت مسکن گزيده.

از خودم چی بگم. نه اينکه فکر کنی که آدم بی تصميمی هستم و تا حالا تکليف خودم را معين نکرده ام. آنقدر مسئله پيچيده است که انسان نمی داند کدام [راه] را انتخاب کند. ولی فری عزيزم فقط این را بدان که هر تصميمی که بگيرم برای مبارزه کرده است؛ و اينکه در چه حالتی من خواهم توانست بيشتر مفيد واقع شوم. و اگر تصميم روی اين مطلب بود که مثلاً کجا زندگی کنم، خيلی راحت می شد انتخاب کرد و اگر لحظه ای احساس کنم و به اين برسم که آمدن به ايران و زندگی در آنجا حتا زندان رفتن مثبت تر از خارج است، آن وقت لحظه ای درنگ نخواهم کرد و خواهم آمد. تنها مسئله ای که جلوی مرا گرفته اين است که کجا اثر بيشتری دارم و اميدوارم که مدتی ديگر برايم روشن شود و فقط مطمئن باش که هيچ چيز برايم بالاتر و با ارزش تر از مبارزه کردن نيست و تنها عشق و رشته پيوند من به زندگی است.

گاهی فکر می کنم که انمکان داره از اين که مثلاً تحت شرايطی اين اميد سست بشه و ناله های ناماميدی را سر بدهم؟... در ذهنم امکانی برای آن نمی بينم و چقدر افسوس که من در مکتب توده های خلقم آموزش نگرفته ام و اين ضعف بزرگی است که می تواند خيلی چيزها را به دنبال خود بياورد... مبارزات خارج از کشور رشد و محتوای بيشتری پيدا کرده، ولی اختلافات زياد شده و همه از یکديگر جدا شده اند و چندين کنفدراسيون به وجود آمده. من نمی دانم چقدر طول خواهد کشيد که دوباره اتحادی به وجود بيايد و آن بستگی به درون ايران دارد و اينکه تا چه زمان ديگری طبقه کارگر تکليف ما روشنفکران را روشن بکند. اما [جای] هيچ گونه نا اميدی نيست و از آنجائی که هدف يکی است و ديکتاتوری وحشتناک است، به اين دليل [و به رغم] اين انشعابات، مبارزه همان گونه ادامه دارد و گروه گروه کارهای جدی می کنند و تا آنجا که می توانند صدای ايران را به گوش جهان می رسانند و از آنجائی که يکی از شزوط پيروزی انقلاب اين است که کارگران جهان بايد پشتيبان مبارزات به حق هر کشوری باشند تا که پيروز شود...؛ بنابراين، اين وظیفه شايد به عهده ی دانشجويان خارج است که... گوشه ای از پيشبرد امر انقلاب باشند. حال هر چند کوچک و ناچیز مقابل مبارزين درون کشور... به اميد روزهای بهتر هستم. روزی که اکثر توده های مردم و در رأس آنها طبقه ی کارگر آگاه... سيل وار کاخ ستم و جور سرمايه داران را فرو بريزد و اختلافات طبقاتی [را] از بين ببرد...»

اوج گيری جنبش مردم، پوران، را به هيجان آورد و در اوايل شهريور 1357 او را به ايران کشاند. از اين پس دست در دست رفقايش در گروه "آرمان کارگر" به جنبشی می پيوندد که خيال آن را سل ها در سر پخته بود. با سرنگونی حکومت شاه، به عنوان کارگر در کارخانه ی "داروگر" مشغول به کار شد تا بتواند در سازمان دهی جنبش کارگری نقش مؤثرتری ايفا نماید.
در هم ريختگی اوضاع اجتماعی پس از انقلاب، زندگی شخصی او را در هم ريخت و پوران از همسرش جدا شد. پس از مدتی اما، به يکی از رفقای هم سازمانی اش دل بست و با او ازدواج کرد.

برای ارتقا آگاهی سیاسی توده های ستم کشیده، کم نمی گذاشت؛ حتا در بحث های خيابانی هم شرکت می کرد. پس از راه پيمائی اعتراضی به تعطيل روزنامه ی "آیندگان" و در حالی که با چند جوان جويای آگاهی در حال بحث بود، مورد حمله ی دسته های چماق دار حکومت اسلامی قرار می گيرد. زنان حزب الهی موهای بافته او را از دو سو کشيدند و مردان شان به شکم و کمر او لگذ زدند. سرانجام به کمک یک راننده ی تاکس و بدون برخورداری از حمايت مردمی که دور و برش ايستاده بودند، توانست از آن مهلکه بگريزد. اما ضربه ی روحی آن درگيری، مدتها با او ماند و تأثیر عميقی بر او گذاشت.

به دنبال دستگيری شماری از اعضای "گروه" در سل 1360 ، راهی کردستان شد و چهار ماهی در آن نواحی ماند. برای انجام وظايف تشکيلاتی اما، دوباره به تهران بازگشت.
در آبان ماه 1361، همراه با همسرش دستگير شد. بيش از هر کس، نگران مهرنوش بود که هفده روزه بود. به زغم اندرز و اصرار همسر، از ابراز ندامت سر باز زد و بر سر مواضع خود ايستاد{ دیدار و گفتگوی زن و شوهر را که در جريان آن شوهر از پوران می خواهد ندامت کند، از سوی همبنديان پوران به آگاهی نگارنده رسيده است؛ پس از اين که تنی چند از آنها از زندان آزاد شدند و به تبعید آمدند.}
فشار بر او را دو چندان کردند. از او که در خانواده ای زردشتی بزرگ شده بود خواستند که نمار بياموزد و نماز بخواند. زِر بار نرفت و اعلام کرد که کونيست است و به هيچ دينی ايمان ندارد. و اين همه در حالی بود که بسياری از اعضای "گروه" و از جمله همسرش به مصاحبه های تلويزيونی و ابراز ندامت تن دادند. وقتی همه ی تقلاهايشان بی نتيجه ماند و دريافتند که نمی توانند پوران را در هم شکنند، به جوخه ی اعدام سپردندش؛ در تیرماه 1362 و همراه با شماری دیگر از اعضای "گروه".

و او " مانند سرو ايستاده بر جای ماند، حتا در لحظه ی مرگ." وصیت نامه اش نه تنها گواه اين ادعاست، بلکه نمايانگر بسيار نکته هاست:

« مادر خوب و پدر عزيزم و تمام عزيزانی که دوستتان دارم و دختر عزيزتر از جانم، مهرنوش که از محبت مادری و پدری محروم ماندی و اميدوارم که دليل اين کمبود و محروميت را بفهمی و از من دلگير نباشی.

... مامان جان و بابای عزيزم! خيلی دلم می خواهد که شما شاد باشيد... من هميشه دوشت داشته ام شما محکم باشيد و ِادتان باشد که به هر حال روزی مرگ به سراغ همگی ما می آيد. يادتان باشد که ما می توانيم همديگر را در طلوع خورشيد، در غنچه ی گلی که دهان باز می کند، در قطره ی شبنمی که روی آن می نشيند، در نگاه کودکان کوچکی که آينده از آن آنهاست و در خنده های شبنم و مهرنوش و آرش و بابک و رویا و رامین و همه ی بچه های فاميل جستجو کنيم...

در اين لحظه ی آخر زندگی ام، قلبم سرشار از عشق به همه ی شما و همه ی چيزهای خوب است و آرامش خيلی خوبی تمام وجودم را فرا گرفته. و می دانيد که من هميشه نفرت داشتم از اين که کسی بخواهد زير بازوی مرا بگيرد و از اين که خودم توان اين را دارک که مرگ را پذيرا باشم خوشحالم. و اين شايد بزرگترين موهبتی باشد که به من ارزانی شده و بدانيد که دختر شما هرگز غصه نخورد و تا آخرين لحظه ی زندگی شاد و خندان بود. و من از شما هم می خواهم که به خاطر من رنج نبريد و شاد باشيد.

سلام مرا به آفتاب، اقيانوس ها، به کوه ها، به جنگل ها، و به سراسر دنيا برسانيد. مهرنوش عزيزم را با تمام چيزهای خوب رشد دهيد. ...با يک دنيا آرزوی خوشبختی برای همگی شما. با يک دنیا آرزوی صبر و شکيبايی و اميد به اين که همه چيز خوب خواهد شد. می دانم که همگی ما در قلب يکديگر زنده خواهيم ماند و خوشا به حال کسانی که با عشق به عزيزانی که دارند، با قلب پر از محبت، مرگ می پذيرند و مطمئن باشيد که من هم با عشق به همگی شما، اين لحظات آخر را می گذرانم و همگی شما را در آغوش می گيرم و با بوسه های فراوان از شما خداحافظی می کنم و عشقم را نثارتان می کنم و دستتان را می فشارم. با همان روح و قلبی که می شناسيد.

دختر شما، ايراندخت
»

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲

فرهنگ اصطلاحات زندانيان سياسي، اعظم‌ كياكجوري
آنچه در پي مي‌آيد تلاشي است براي ثبت بخشي از واژه‌هاي رايج نزد زندانيانِ سياسي در جمهوري اسلامي ايران در زندان‌هاي اوين، قزل‌حصار و گوهردشت در فاصلة زمانيِ 1360 تا 1367.
azam_kiakojouri@yahoo.com

“كريه“ اكنون صفتي اَبتَر است
چرا كه به تنهايي گويايِ خون‌تشنگي نيست
تحميق و گران‌جاني را افاده نمي‌كند
نه مفت‌خوارگي را
نه خود‌بارگي را

تاريخ
اديب نيست
لغت‌نامه‌ها را اما
اصلاح مي‌كند.
احمد شاملو

درآمد
آنچه در پي مي‌آيد تلاشي است براي ثبت بخشي از واژه‌هاي رايج نزد زندانيانِ سياسي در جمهوري اسلامي ايران در زندان‌هاي اوين، قزل‌حصار و گوهردشت در فاصلة زمانيِ 1360 تا 1367. تا جايي كه نگارنده اطلاع دارد اين اولين تلاش در اين زمينه است و به همين دليل طبيعي است كه كوتاهي‌ها و اشكالاتِ فراوان در آن راه يافته باشد.بخش مهمي از اين اشكالات ناشي از آن است كه تقريباً تمام اين متنْ شفاهي‌-بنياد يعني متكي بر يادآوريِ خاطره‌ها پس ار چندين سال است. به‌هررو مي‌توان آن را نسخة صفرِ اثري دانست كه بايد در طي زمان و با ياري حافظه‌هاي بيش‌تري تكميل شود.بجاست كه در همين‌جا دست ياري‌خواهي به سوي همگان دراز كنم تا كاستي‌ها و ناراستي‌هاي آن را به نشاني الكترونيك نگارنده ارسال كنند.
شايد متخصصانِ جامعه‌شناسيِ زبان در اين نوشته نكاتي درخورِ توجه بيابند ولي اين اثر تتبعي زبان‌شناختي نيست . شايد بتوان آن را در زمرة تك‌نگاري‌هاي زندان محسوب كرد. با همة تلاش‌هاي مشكوري كه در زمينة ادبياتِ زندان صورت گرفته است، هنوز بخشِ اعظمِ اين قصة پرغصه ناگفته مانده است. شايد محدودماندنِ ادبياتِ زندان به خاطره‌ها، با همة اهميت و ارزش آن، و استفاده نكردن ار شكل‌هاي ديگر نقصي باشد كه بايد رفع كرد. بخشِ زيادي از نامه‌ها، شعرها، طرح‌ها و داستان‌هاي زندان انتشار نيافته است. هنوز هيچ اثر مستقلي به بازي‌ها، تفريحات و سرگرمي‌هاي زندان نپرداخته است. برنامه‌هاي مطالعاتي و آموزشيِ گروه‌هاي مختلف سياسي و تمايزات و تشابهات آن‌ها محلِ تاملِ جدي است. نحوة تعاملِ زندانيانِ گروه‌هاي سياسيِ مختلف با يكديگر و در درونِ خود بخشِ مهمي از تاريخِ اين دوران است.تك‌نگاري‌هاي زندان دريچه‌هايي بار مي‌كند بر برخي از مؤلفه‌هاي دستگاهِ انديشگيِ. زندانبان وزندانيان..
فراهم آوردنِ اين مجموعه جز با مهرِ بي‌پايانِ برخي عزيزان ميسر نبود. عزيزاني كه مجبور به يادآوريِ دقيق و همراه با جزيياتي خاطراتي شدند كه سال‌ها گذشته بود تا ساية اين خاطره‌ها از كابوس‌هايشان سبك شود. شكنجة دوبارة قربانيانِ شكنجه در يادآوريِ گذشته‌ها از معضلاتِ اخلاقي اين كار است كه روا بودن يا نبودن وحدود وثغور آن محتاجِ تأمل و وارسيِ جداگانه است. سپاسي از اعماقِ دلِ كوچكم نثارِ دلِ دريايي‌شان باد.
سخنِ اخر اين كه اين مجموعه خاضعانه تقديم مي‌شود به نازنيانِ پاكبازي كه تن‌ها و جان‌هاي خسته‌شان گواهانِ گران‌جاني و خون‌تشنگي كم‌نظيرِ قرن‌هاست.



209 ر.ك. بند 209
240 ر.ك. بند240
246 ر.ك. بند 246.
325 ر.ك. بند 325.
3000 ر.ك. كميته‌مشترك.
آدم شدن اصطلاح رندانبان براي توّاب شدن.
آسايشگاه بندي در زندان اوين كه طي سال‌هاي60-62 با بيگاري كشيدن از زندانيان ساخته شدو صرفاً سلول انفرادي داشت..
آلبوم دانشجويي آلبومي شامل عكس و مشخصات وفعاليت سياسي دانشجويان دانشگاه كه به كمك انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان و توّابانِ دانشجو تهيه شده بود. از اين آلبوم براي شناسايي دانشجويان مشكوك و كساني كه فعاليت‌هاي خود را كتمان مي‌كردند استفاده مي‌شد.
آمار اتاق شمردن روزانة زندانيان توسط نگهبان.
آموزشگاه ساختماني سه‌طبقه در دامنة تپه‌هاي اوين شامل شش سالن كه با زياد شدن زندانيان, همة زندانيان مرد بندهاي قديمي (و در مقطعي نيز زندانيان زن) به آنجا منتقل شدند.
آموزشي تلويزيون مدار‌بستة زندان كه برنامه‌هاي ايديولوژيك و مصاحبه‌هاي توابان را پخش مي‌كرد و تماشاي آن اجباري بود.
آنتن خبرچين.
اتاقِ آزادي اتاقي در دفتر مركزي كه زنداني را براي طي‌كردنِ تشريفاتِ آزادي، از جمله تعهد عدمِ فعاليت سياسي ، امضاي انزجارنامه و دادن نشاني بستگان براي آوردن وثيقه، به آنجا مي‌بردند.
اتاقِ ملاقات سالني كه زندانيان در آن از پشت شيشه با بستگان درجه‌اول خود ملاقات مي‌كردند.
اتاقِ وصيّت اتاقي كه زندانيان را قبل از اعدام براي نوشتنِ وصيت (و گاه برايِ ترساندن و نمايش) به آنجا مي‌بردند.
اجرايِ احكام شعبه‌اي از دادستاني كه مسئوليت ابلاغ و اجرايِ احكامِ صادره از دادگاه‌ها را بر عهده داشت.
احرازِتوبه‌اي زندانيي كه پس از دريافت حكم آزادي از دادگاه بنا برتشخيص مقامات زندان متنبه نشده بود و مطابقِ بخشنامة داخلي دادستاني انقلاب مي‌بايست تا اطلاعِ ثانوي و احراز توبه در بازداشت به سر ببرد.
اضطراري 1.آن كس كه جز در مواقع چهارگانة مشخص شده براي زندانيانِ سلول‌هاي دربسته نياز به دفعِ ادرار يا قضاي حاجت پيدا كند. 2. وضعيت چنين شخصي.
اطلاعِ ثانوي ر.ك. احرازِتوبه‌اي
امكاناتي زندانيي كه ارتباط تشكيلاتي با گروه‌هاي سياسي نداشته و صرفاً به واسطة رابطة دوستي يا خويشاوندي امكاناتي چون محل خواب، اتوموبيل يا كمك مالي به گروهِ سياسي مي‌كرده‌است.
انزجارنامه متني حاكي از انزجار زنداني از گروه‌هاي سياسي و محكوم كردن اعمال آن‌ها همراه با اعلامِ وفاداري به نظام جمهوري اسلامي كه در مقاطعي امضاي آن شرطِ لازمِ آزادي زندانيان بود.
انفرادي سلولي كه كه در آن زنداني به تنهايي زندگي مي‌كند و مخصوص زندانيانِ تازه‌بازداشت‌شده در دورانِ بازجويي يا براي تنبيه زندانيانِ متمرد و در هم‌شكستنِ مقاومت زندانيانِ سرموضعي بود. در سال‌هاي اوليه به علت كمبود جا گاه بيش از يك زنداني در سلولِ انفرادي به‌سرمي‌برد.
بازرسي سلول مراجعة سرزدة نگهبانان به سلول و لخت كردن و بيرون بردنِ همة زندانيان براي به هم‌ريختن و جستجوي وسايل زندانيان به قصد يافتن وسايل ممنوعه چون مداد، خودكار، تيزي، بطري شيشه‌اي.
با كليةوسايل عبارتي كه نگهبان هنگام فراخواندنِ زنداني براي انتقال از سلول به زبان مي‌اورد و جز در مواردِ آزادي، معمولاً نشانه‌اي بود از امر ناخوشايندي چون اعدام يا انتقال به انفرادي يا زندانِ ديگر به قصد تنبيه.
بچه‌هاي توالت حدود ده تن از زندانيانِ زن قزل‌حصار كه در سال 1361 براي چندين ماه به عنوان تنبيه در توالت زندگي مي‌كردند.
بچه‌هاي چادر‌رنگي زندانيانِ زن قزل‌حصار كه در سال 1363 به مقررّات اجباري شدن چادر مشكي تن ندادند وهمچنان چادر‌رنگي به سرمي‌كرند وبه اين سبب مدتي ممنوع‌الملاقات شدند و حدِّ شلاق بر آن‌ها جاري شد.
بچه‌هاي سينما زندانياني كه هنگامِ تماشاي فيلمي با مضمونِ اجتماعي (گويا عروج انسان يا چگونه‌فولاد آبديده شد) در سينما تخت‌جمشيد دستگير شده‌بودند و همه را به عنوانِ مشكوك به اوين آورده‌بودند.
بچه‌هاي واحد 1.زندانيانِ زني كه مدتي در قيامت به سر برده بودند. 2. زندانيانِ زني پس از گذراندنِ‌ قيامت نيز تواب نشده بودند.
برگشتن ر.ك. بريدن.
بريدن تمام شدنِ طاقت زنداني در برابر شكنجه و سختي‌ زندان و دست كشيدن از عقايدش.
بريده ر.ك. توّاب.
بلاتكليف زندانيي كه روند رسيدگي به پرونده‌اش متوقف شده بود و گاه 1 تا 2 سال براي بازجويي هم احضار نمي‌شد.
بند بخشي از زندان كه از نظر اداري مستقل و شامل چندين سلول است.
بند 209 1. بندي در كنار بهداري زندان اوين شامل حدود 100 سلول انفرادي. 2. شعبة بازجوييِ مستقر در اين بند كه مدت‌ها در اختيار سپاه و خاصّ زندانيانِ مجاهد بود.
بند 402 نامِ جديدترِ بند 4 از بندهاي قديمي كه از ابتدا محل نگهداري زندانيانِ زن بود.
بند 246 نامِ جديدترِبند 3 از بندهاي قديمي كه از ابتدا محل نگهداري زندانيانِ زن بود..
بند 325 ساختمانِ دوطبقه‌اي در اوين شامل دو بندِ 5 و 6 و تعدادي سلولِ انفرادي. با اينكه تجيزات اين بند كهنه بود ولي جايي خوش‌منظره و با امكاناتِ رفاهيِ خوب بود كه عمدتاً زندانيانِ سلطنت‌طلب، بهايي، ومتهمانِ اقتصادي را دز آن نگه‌مي‌داشتند.
بند 269 ر.ك. آموزشگاه.
بند زنان 1. بندي كه زندانيانِ آن زن باشند. 2. طنابي كه لباس‌هاي زندانيانِ مبتلا به بيماري‌هاي زنان روي آن پهن مي‌شد.
بند قارچي‌ها طنابي كه زندانيان مبتلا به قارچ پوستي لباس خود را روي آن پهن مي‌كردند.
بند نان طنابي كه زندانيان قزل‌حصار در دوره‌اي كه جيرة نان محدوديت نداشت، بر روي آن نان خشك مي‌كردند تا به عنوان بيسكويت مصرف كنند.
بندْكار زندانيي كه كارگر بند است.
بندْكاري كارگري‌كردن براي بند.
بندهاي قديمي بندهاي 1. 2(مردانه) 3، و 4 (زنانه) اوين كه نرديك به دفترمركزي و چسبيده به بهداري و بند 209 بود و پس از مدتي محل همة آن‌ها محلّ نگهداري زندانيانِ زن شد.هر بند دو طبقه و 13 سلول 6×6 (متر) داشت.
بندهاي چهارگانه ر.ك. بندها‌ي قديمي.
بهداري بيمارستانِ زندان اوين كه كنار بندهاي چهارگانه قرار داشت و عمدتاً مخصوص بيماران شكنجه شده و دياليزي بود.
پتوپيچي پيچيدنِ كتري يا فلاسك چاي در لابلاي پتوها به منظور گرم نگه‌داشتنِ آن از زمانِ تحويل‌گرفتن تا زمان مصرف.
پتوتكاني بردن پتوهاي سربازي به هواخوري با اجازة نگهبانان و تكاندنِ آن‌ها براي آنكه پرزشان كم شود و براي زندانيان بيماري تنفسي ايجاد نكند.
پتو‌رنگي بتوي نسبتاً مرغوبِ بي‌پرز كه خانواده‌هاي زندانيان برايشان مي‌آوردند.
پتوشخصي ر.ك. پتورنگي
پتومشكي پتوي سربازي پرزدار كه به هر زنداني دو عدد از آن مي‌دادند.
پرزگيري گرفتنِ پرزهاي نشسته از پتوهاي مشكي بر روي موكت به كمك حولة خيس، ابر يا كف دست كه جزو وظايف كارگري سلول بود.
پشت بند محوطة تپه‌هاي پشت بند4 كه محل تيربارانِ زندانيان بود.
پنكه بادزدن يكديگر به كمك پارچه يا چادر خيس
پوستي زندانيي كه دچار بيماري پوستي است.
پيت چاي پيت حلبي پنير كه زندانيان در قزل‌حصار از آن براي جوش‌آوردنِ آب چاي و نگهداري چاي استفاده مي‌كردند.
پيچِ توبه پيچي با شيبِ تند در ابتداي جادة منتهي به زندانِ اوين از مقابلِ هتل اوين .چون تقريباً همة زندانيان پس از دستگيري توبة تاكتيكي مي‌كردند، معروف بود كه همه پس از گذشتن از اين پيچ توبه مي‌كنند.
پيوندي زندانيي كه پوست جايي از بدنش (معمولاً كشالة ران) براي ترميم به كف پاي آسيب ديده از شكنجه پيوند مي‌شد.
تأييديه نامه‌اي كه حزب توده و سازمان فداييان اكثريت (قبل از دستگيري رهبران حزب توده) در تأييد وابسته بودن زنداني به سازمانِ‌خود مي‌نوشتند تا زنداني آزاد شود.
تابوت ر.ك. قيامت.
تاكتيكي دروغين و مصلحتي، مانند توبه تاكتيكي، نمازتاكتيكي و مصاحبة تاكتيكي.
تپه ر.ك. پشت بند.
تخت‌ها ر.ك. قيامت
تخلية اطلاعاتي بيرون كشيدنِ همة اطلاعات زنداني با شكنجة مداوم.
تعزير عنوان شرعي براي زدنِ كابل، شيلنگ و طناب بر كف پا و پشت زنداني به منظور اقرار گرفتن. به لحاظ فقهي تعزير كم‌تر از حد (يعني 74 ضربه شلّاق) است و حكم آن را بايد حاكم شرع بدهد ولي در عمل تعزير حدّي نداشت، در اختيار بازجو بود و بسياري در زير آن جان مي‌سپردند. اين موارد سبب شد كه احكام تعزيرِ سفيدامضاء در اختيار بازجويان قرار گيرد.
تعزيري زندانيي كه تعزير شده باشد.
تِ كشيدن 1. ته ظرف غذا را با نان پاك كردن. 2. روزنامه را با تمامِ جزييات خواندن.
تك‌نويسي اقرار و اعتراف زنداني در مورد فعاليت‌هاي افراد ديگر از جمله هم‌پرونده‌اي‌هاي خودش.
توحيد ر.ك. كميته‌مشترك.
توّاب 1. زندانيي كه از گذشتة خود پشيمان است، اعتقاداتِ پيش از رندانِ خود را رد مي‌كند، تمام اطلاعاتِ خود در مورد فعاليت‌هاي خود و ديگران را داوطلبانه در اختيار بازجو قرار مي‌دهد و از رفتار و گفتار زندانيانِ ديگر براي مقاماتِ زندان و بازجويان خبر چيني مي‌كند. تواب‌ها بسته به سن، خصلت‌هاي شخصيتي، خانوادگي و طبقاتي برخي يا تمامِ اين كارها را با درجاتِ بسيار متفاوت انجام مي‌دادند.2. زندانيي كه آگاهانه تصميم گرفته است براي زودتر آزاد شدن از عقايد سياسي و ايدئولوژيك خود دفاع نكند، از مقررات زندان تبعيت كند و برخي از اعمالِ موردپسندِ مقاماتِ زندان را انجام بدهد.
توّاب‌بازي افراط و تظاهرِ بيش از اندازه به رفتار تواب‌ها.
توّابِ صفر‌كيلومتر اصطلاحِ حاجي داوود براي تواب‌هايي كه در قيامت تواب شده بودند ونه در دورانِ بازجويي و عليه يكديگر نيز گزارش مي‌دادند.
تيترخواني بلند خواندنِ تيترهاي صفحة اول روزنامه به محض ورود روزنامه به سلول براي اطلاعِ همگان قبل از دست به دست شدنِ روزنامه.
تيزي شيئي تيز كه براي كارهايي مانند خياطي ، كاردستي و بريدن ميوه از آن استفاده مي‌شد، نگه‌داريِ آن ممنوع بود و در بازرسي‌هاي سلول ضبط مي‌شد. اين شيئ ممكن بود تكه‌شيشه‌اي پيدا شده در باغچة هواخوري باشد ياتكه‌آهني مثلِ درِ كنسرو كه با سابيدن بر اسفالت هواخوري تيز شده‌ باشد.
تيغي‌خوابيدن خوابيدن بر روي يك شانه به نحوي كه تمامِ بدن در خط مستقيم و عمود بر زمين باشد.
جاسازي پنهان كردنِ اشياء ممنوعه (مانند تيزي، مداد، كتاب و نوشته) در محلي كه به‌آساني به دستِ زندانبانان نيفتد.
جعبه‌ها ر.ك. قيامت.
جوجه‌كباب با شلاق كوبيدن بر سر و روي زنداني و چرخاندنِ او در حالي‌كه از قپاني آويران است.
جوراب كفي‌زدن دوختنِ پارچه به كف جوراب نو (براي عمر بيشتر) يا جورابي كه كف آن سابيده و از بين رفته باشد.
جهاد واحدي به نامِ جهاد سازندگي در زندانِ اوين كه به كمك زندانيانِ عمدتاً تواب به ساختمان‌سازي و باغباني در محوطة اوين مي‌پرداخت.
جهادي زندانيي كه درجهادِ سازندگيِ زندان كار مي‌كرد.
جيرة روزانه كابل يا شلاقي كه بعضي از زندانيان در دورة معيني از بازجويي خود هر روز مي‌خوردند.
چايِ بزي چايي كه به خاطر پيچيده شدن در پتو بو وطعمِ پشم پتو به خود مي‌گرفت.
چايِ حمام چايي كه با آبِ داغِ حمام درست مي‌شد.
چاي‌بندي ر.ك. پتوپيچي.
چشم‌بند تكه‌اي پارچة ضخيم كه مقابل چشم قرار مي‌گيرد و دو بند در دو طرف دارد كه در پشت سر گره مي‌خورد تا زنداني بازجو و ديگر زندانيان را نبيند و نيز هنگامِ بازجويي ترس و وحشت بر وي مستولي باشد.
چشم‌بند كلاهي كلاهِ ضخيمي كه تا روي گردن كشيده مي‌شود و تنها مقابلِ چشمان، بيني و دهان سوراخ‌هاي كوچكي دارد و بر خلافِ چشم‌بند معملي، بازي كردن با آن و ديدن ار زيرِآن ممكن نيست.
چلاندن شكنجة مفرط زنداني بدونِ هدفِ دستيابي به اطلاعاتِ خاص و صرفاً به منظور حصولِ اطمينان از فرايند بازجويي در جلسة قبل از تنظيمِ كيفرخواست.
حاج‌داود حاج داود رحماني سرپرست زندان قزل‌حصار.
حسينيه سالن سرپوشيدة بزرگي در زندان اوين كه محل برگزاري مراسم عزاداري، سخنراني و مصاحبة زندانيان بود. محل نشستن مردان و زنان در حسينيه با پارتيشن از هم جدا شده بود. شركت در مراسم حسينيه، وقتي از جانب نگهبان اعلام مي‌شد، اجباري بود و تخطي از آن منجر به تنبيه مي‌شد.
حوله‌گرفتن نگه‌داشتنِ حولة نسبتاً بزرگ در مقابلِ كسي براي اينكه بتواند لباسش را در حضورِ جمع عوض كند.
حمامِ واجب حمام براي غسل‌جنابت زندانيِ محتلم.
خادم نامي كه نگهبان‌ها به مسئول اتاق‌هايي كه خود انتصاب مي‌كردند، مي‌دادند تا با آنچه زندانيان به كارمي‌بردند متمايز و داراي ظاهر اسلامي باشد.
خامه‌پنيري ماده‌اي كه از هم‌ردنِ پنيري كه از طريقِ دفعات مكرر در آب خيس‌كردن نمك آن را گرفته باشند، با شير وشكر به دست مي‌آمد. اين حد از تجمل در ساله‌هاي 1364 به بعد ميسر شد كه كنار گذاشتنِ روزانه حدود 20 گرم از جيرة پنير سلول و استفاده از شيرِ معده‌اي‌ها ممكن بود.
خانه‌تكاني ر.ك. چلاندن.
خانه‌داري ر.ك. خدماتي.
خدماتي اصطلاحي كه زندانبانان و توّاب‌ها به‌جاي كارگري به كار مي‌بردند تا از اصلاحِ به زعمِ خودشان چپ متمايز و داراي ظاهر اسلامي باشد.
خط انديشه وتصميمِ ناشي از تفكر يا رابطة جمعي در ميانِ زندانيان كه به گمانِ مقاماتِ زندان منبعث از رابطة تشكيلاتي با خارج از زندان بود. يكي از اتهاماتِ زندانيانِ سرموضعي خط دادن به ديگران يا خط گرفتن از ديگران بود.
خطري زندانيي كه پرونده‌اش سنگين است و انتظار حكمِ اعدام برايش وجود داشت.
خنزري كيسه يا قوطيي كه تكه‌هاي پارچة اضافه، سنجاق يا خرده‌ريزهاي سلول را در آن نگه‌ مي داشتند.
خوابِ كنسروي ر.ك. تيغي خوابيدن.
خواستگار نامي كه در بعضي بندهايِ زنان به كوكلس‌كلان‌ها داده بودند.
داديارِ ناظرِ زندان ر.ك. دادياري.
دادياري شعبه‌اي در دادستاني كه زندانيان را برايِ انجامِ امور حقوقي و اداريِ خارج از زندانِ خود كه به تأييدِ بازجو رسيده بود (مانند وكالت براي فروش اموال) به آنجا مي‌بردند.
دال‌زدن خم‌كردنِ پاها در خواب در هنگامي كه بنابود همه تيغي بخوابند. اين‌كار سبب مي‌شد زنداني فضايِ بيش‌تري از انچه به همه مي‌رسيد اشغال كند و در نتيجه عده‌اي جا برايِ خواب نداشته باشند.
دبة اضطراري دبه‌اي در سلول برايِ قضايِ حاجت كه وقتي زنداني نمي‌توانست تا وقت دستشويي خود را نگه‌دارد و نگهبان نيز اجازة رفتن به دستشويي در خارخ از نوبت نمي‌داد، از آن استفاده مي‌شد و بعد در وقت دستشويي خالي و تميز مي‌شد. داشتن يا نداشتنِ دبة اضطرازي در سلول از مسائلِ اختلاف‌برانگيز ميانِ زندانيان بود.
درْباز بندي كه در آن درِ سلول‌ها به راهرويِ اصليِ سلول بار است و زندانيان مي‌توانند آزادانه در راهرو قدم بزنند يا به سلول‌هاي ديگر رفت و آمد كنند.
درْبسته بندي كه در آن درِ سلول‌ها به راهرويِ اصليِ سلول بسته است و زندانيان تنها در اوقاتِ چهارگانة دستشويي و هنگامِ هواخوري ار سلول خارج مي‌شوند.
درجازدن پريدن بر رويِ كف پا در حالت ايستاده بعد از شكنجه‌شدن با كابل كه زنداني زا بدان مجبور مي‌كردند تا ورمِ كف پايش بخوابد، از بيشتر پاره مويرگ‌ها جلوگيري كند تا بتوان با فاصلة كوتاه‌تري وي را مجدداً شكنجه كرد.
دستبند آمريكايي دستبندي كه هنگامِ كابل زدن دستانِ زنداني را با آن به تخت مي‌بستند.با تقلايِ زنداني در زيرِ شكنجه نيرويي به دستبند وارد مي‌شود كه آن را سفت‌تر و فشار وارد بر دست زنداني را بيش‌تر مي‌كند.درد وزخم اين دستبند گاه تا 4-5 ماه باقي مي‌ماند.
دستبند قپاني ر.ك. قپاني.
دستشويي مجموعة تاسيسات بهداشتي هربند شامل 3-4 دوش، يك سينك ظرفشويي و 3 تا4 توالت كه تمام زندانيان يك سلول دربسته راروزانه چهار بار مدتي بين 15 تا 30 دقيقه در آن مي كردند و در آن را مي‌بستند تا زندانيان از توالت استفاده كنند، ظرف و رخت بشويند، حمام كنند، وضو بگيرند و مسواك بزنند.
دفترمركزي مقر دادسرايِ انقلابِ اسلاميِ مركز در زندانِ اوين كه ساختماني سه‌طبقه است. شعبِ بازجويي در طبقاتِ اول و دوم و دادگاه‌ها در طبقة سوم مستقر بود.
دورنشستن به صورتِ دايره در سلول نشستن برايِ آنكه نگهبان به آساني آمار بگيرد.
دوكِ نخ‌تابي قوطيِ خاليِ شامپو كه از خاكِ باغچه پر مي‌شد و برايِ تابيدن نخ به كار مي‌رفت.
دهة زجر دهة جشنِ سالگردِ انقلابِ اسلامي، موسوم به دهة فجر، كه در آن فشار فوق‌العاده‌اي به زندانيان براي شركت در مراسمِ تحميلي وارد مي‌آمد.
رَكَب زدن رودست زدنِ بازجو به زنداني برايِ اينكه ناگفته‌هايِ خود را بگويد.
روزِ بهداري روزي از هفته كه به سلول نوبت مي‌رسيد تا سهمية معيني از بيمارانش را در معيّت مسئولِ بهداريِ سلول نزد پزشك بند بفرستد. تشخيصِ اولويت بيماري زندانيان براي مراجعه به پزشك با مسئولِ بهداريِ سلول بود.
روزِ نامه روزي كه نوبت نامه نوشتن سلول بود (معمولاً ماهي يك بار) و نگهبان با كاغذ و خودكار به سلول مي‌آمد. هر زنداني حق داشت بر رويِ فرم‌هايِ مخصوص نامه پنج خط بنويسد.
روزنامه‌پيچي لوله كردنِ روزنامه‌هاي باطله برايِ درست كردنِ كارهاي دستي مانند قفسه و ساير مايحتاجِ زندانيان.
رويداد‌هاي هفته ر.ك. گزارشِ‌هفتگي.
زنان مربوط به زندانيانِ زنِ مبتلا به بيماري‌هاي زنان مانند بند زنان، طشت زنان و ميلة زنان.
زيرِ بازجويي زندانيي كه ايامِ بازجويي خود را مي‌گذراند و هنوز به دادگاه نرفته است.
زيرِ حكم بودن منتظرِ طي شدنِ تشريفاتِ اداري و تاييد شدنِ حكمِ اعدامِ خود بودن.
زيرِ حكمي 1. زندانيي كه پس از رفتن به دادگاه منتظر ابلاغِ حكم خود است. 2. زندانيي كه منتظرِ طي شدنِ تشريفاتِ اداري حكم اعدام است.
زيرِ چشم‌بند زندانيي كه در كميته‌مشترك به دليلِ كمبودِ جا هميشه با چشم‌بند بر رويِ يك پتو در كنارِ راهرو زندگي مي‌كرد. گاهي زندانيان تا يك سال زيرِ چشم‌بند بودند.
زيرزمين زيرزميني كه زير شعبه‌هاي 5 و 6 اوين قرار داست و محل شكنجه بود.
زيرِ هشت محلِ استقرارِ نگهبانان و دفاتر بند كه زنداني را براي بازجويي درموردِ مسائلِ سلول و تنبيه داخلي به آن‌جا مي‌بردند. اين اصطلاح از زمانِ شاه در زندانِ قصر رايج بود كه محلِ استقرارِ نگهبانان در آن در تقاطعِ هشت راهروي زندان بود.
سارديني خوابيدن ر.ك. تيغي خوابيدن..
ساعت خاموشي ساعتي از شب كه بنا‌به مقرراتِ زندان پس از آن نمي‌بايست صدايي از سلول به گوش برسد و زندانيان در آن ساعت مي‌خوابيدند.
ساعت سكوت سعاتي از روز در صبح و عصر كه خودِ زندانيان براي مطالعه اعلامِ سكوت مي‌كردند.
ساك‌چيني چيدنِ ساك‌هاي زندانيان در قفسه‌ها يا گوشه‌اي از سلول به نحوي كه كم‌ترين جا را اشغال كند و به آساني در دسترس باشد.
سالِ شصتي زندانيِ قديميي كه از سالِ 1360 در زندان به سر مي‌برده است.
سالن هريك از بندهاي ششگانة آموزشگاه كه 14 تا 16 سلولِ 4×6 يا 4×5 داشت.
سركارگري مسئولِ هماهنگي و تقسيمِ كار در بينِ افراد كارگري هنگامي كه تعداد افراد كارگري زياد بود.
سرِموضع بودن از عقايد سياسي و ايدئولوژيك خود دست‌نكشيدن و توّاب نبودن.
سرموضعي 1. زندانيي كه علناً از مواضعِ سياسي و ايدئولوژيك گذشتة خود دفاع مي‌كند.2. زندانيي كه توّاب نشده باشد.
سرودخواني خواندنِ اجباريِ سرودِ “خميني اي امام” در ابتداي هواخوري كه تا سالِ1362 ادامه داشت.
سطلِ اضطراري ر.ك. دبة اضطراري.
سگ‌داني نوعي سلولِ انقراديِ تنبيهي در زندانِ گوهردشت به ابعاد 8/0 ×2 (متر) و ارتفاعِ 2/1 متر كه زنداني هميشه مي‌بايست در آن بنشيند.
سلول 1.كوچك‌ترين واحد تقسيماتِ زندان كه اتاقِ محلِ سكونت زنداني است. 2. ر.ك. سلول انفرادي.
سنگ‌سابي سابيدنِ تكه‌سنگ‌هاي كوچك بر كف آسفالت يا سيمانِ هواخوري براي صيقلي كردن آن‌ها و ساختنِ اشياء تزييني.
سوخت جت مخلوط كوبيده شدة خرما و كره يا انجير و كره.
سيم‌كشي شكنجة زنداني با زدنِ كابل بر كف پا.
شخصي آنچه برايِ استفادة شخصي زنداني است و جمع حقّ استفاده از آن را ندارد.
شخصي‌خوري داشتنِ خوراكيِ شخصي و استفاده از آن كه مذموم بود.
شعبه هر يك از تقسيماتِ دادستاني برايِ رسيدگي به پروندة زنداني كه نوعي تقسيمِ كار تخصصي بر حسبِ اتهامِ زندانيان داشتند.
شعبه‌پنجي زندانيي كه اتهام وي مربوط به حزبِ توده يا سازمانِ اكثريت بود.
شعبه‌شيشي زندانيي كه اتهام وي مربوط به گروه‌هاي چپِ دارايِ مشي براندازي بود.
شعبه‌هفتي زندانيي كه اتهام وي فعاليت مسلحانه براي سازمانِ مجاهدين بود.
شطرنج‌نوني شطرنجِ ساخته شده از خميرِ نان كه داشتنِ آن غيرقانوني بود و قطعِ جيرة نان از جمله تنبيهاتِ آن بود.
شناسايي لو دادنِ زندانيي كه تمام يا بخشي ار فعاليت سياسي يا حتّي هويت اصلي خود را كتمان كرده است.
شهردارِ بند ر.ك. مسئول بند.
شيخ دكتر شيخ‌الاسلام وزير بهداريِ رژيم شاه كه در زندان به خدمت جمهوري اسلامي درآمدو كينة عجيبي به زندانيانِ سرِموضع داشت. معروف است كه براي از مرگ بازگرداندنِ كساني كه سيانور خورده بودند دارويي ابداع كرده بود.
صنفي ر.ك.كارگري
طرحِ مالك و مستأجر طرحي براي ردگيريِ فعالانِ سياسي درسالِ1360 . بنا به اين طرح بنگاه‌هاي معاملاتِ املاك و مالكان موظف شدند يك نسخه ار قراردادِ اجاره يا فروش را در اختيار كميته بگذارند و براي اسباب‌كشي مي‌بايست از كميته مجوز گرفت.
عبرت نشريه‌اي كه برخي از زندانيانِ توّابِ چپ در كميته‌مشترك تهيه مي‌كردند و در هواخوري نصب مي‌شد..
عمومي ر.ك. درباز.
فرجي كشيدن ر.ك. ملي‌كشي
فروشگاه پاسداري كه ماهانه با فهرستي از كالاهاي خوراكي و پوشيدني به سلول‌هاي دربسته مراجعه مي‌كرد و زندانيان، با پولي كه خانواده‌ها برايشان مي‌فرستادند، از اجناسِ آن فهرست سفارش مي‌دادند.
فلش‌گذاشتن بيرون گذاشتنِ مقوايي به شكلِ فلش از زير درِ سلول انفرادي براي خبر كردنِ نگهبان (چون زدن به در يا صدا كردن ممنوع بود).
فوتبال محاصرة زنداني توسطّ چند بازجو و پرتابِ وي با مشت و لگد به سوي يكديگر.
قاتي‌خوري مخلوط كردنِ پلو وخورشت از ابتدا، مخلوط كردن وكوبيدنِ خرما وكره يا انجير وكره.
قارچي آنچه متعلق و مربوط به زندانيانِ مبتلا به قارچ پوستي است، مانند بند قارچي، طشت قارچي وميلة قارچي.
قپاني دستبندي كه به كمك آن دست‌هاي زنداني را كه از پشت به هم مي‌رساندند، مي‌بستند. فشارِ قپاني معمولاً باعث شكسته‌شدنِ استخوان‌هاي كتف مي‌شود. برايِ اثربخشيِ بيشتر معمولاً زنداني را با قپاني از جايي آويزان مي‌كنند.
قرآنِ منافقين قرانِ ترجمة معزّي كه به سببِ ترجمة دقيق و تحت‌اللفظيش مناسبِ يادگيريِ زبانِ عربي بود و به همين دليل در اوين از سلول‌ها جمع‌آوري مي‌شد.
قرنطينه سلولي در بندهايِ درباز كه زنداني در بدوِ ورود ساكنِ آنجا مي‌شد و پس از مدتي بسته به نوعِ رفتار و اتهام به سلولِ خاصي تخصيص مي‌يافت.
قزل ر.ك. قزل‌حصار.
قزل‌حصار رنداني واقع در 20 كيلوتريِ كرج كه شاملِ سه بخشِ مجزا به نامِ واحد بود.
قيامت 1.نوعي سلول انفراديِ سربازكه به كمك تخته‌هاي نئونِ كفيِ تخت‌هاي چندطبقة ساخته مي‌شد. زنداني مي‌بايست در فاصلة طبقه‌ها (كه به‌مرور آن را كم مي‌كردند) از ساعت 7 صبح تا 10 شب چهارزانو باچشم‌بند بنشيند و روزانه سه بار او را به دستشويي و هفته‌اي يك بار او را به حمام مي‌بردند وملاقات نيز نداشت. در تمامِ اين مدت از بلندگو‌ها نوحه‌، مصاحبة توّاب‌ها و سخنراني مذهبي پخش مي‌شد 2. چادر كوچكي در زندانِ قزل‌حصار كه رندانيانِ مرد را در روزهاي گرم تابستان در آن سرپا نگه مي‌داشتند. حاج داود به اين دليل آن را قيامت ناميده بود كه معتقد بود هيچ‌كس در آنجا به دادِ زنداني نمي‌رسد.
كاناپه پتوهاي (معمولاً رنگي) كه روزانه دور سلول چيده مي‌شد و زندانيان روي آن‌ها مي‌نشستند.
كارت گذاشتن بيرون گذاشتنِ كارت از زير درِ سلول انفرادي براي خبر كردنِ نگهبان (چون زدن به در يا صدا كردن ممنوع بود).
كارگاه زيرزمينِ حسينية اوين كه گروهي از زندانيانِ توّاب و/يا دارايِ نيازِ مبرمِ مالي درازاي مبلغِ ناچيري در آنجا خياطي ، بافندگي يا نجاري مي‌كردند و محصولات آن در زندان به‌فروش مي‌رسيد.
كارگاهي زندانيي كه در كارگاه كار مي‌كرد.
كارگري 1. مجموعة افرادي كه به نوبت كارهاي روزمرة سلول يا بند(مانند نظافت، ظرف‌شويي، تحويل‌گرفتن و توزيعِ غذا) را بر عهده مي‌گرفتند. 2. مجموعة كارهايي كه اين افراد بر عهده داشتند.
كاغذ سيگاري آلومينيومِ بسته‌هاي سيگار كه با سوزنِ خياطي روي آن مطلب مي‌نوشتند.
كتابخانه پاسداري كه ماهانه همراه با فهرستي از كتاب‌هاي كه مقامات زندان مجاز تشخيص داده بودند، به سلول‌هاي دربسته مراجعه مي‌كرد تا زندانيان از آن ميان كتاب براي امانت‌گرفتن انتخاب كنند.
كُد نشانِ رمزي كه هوادارانِ حزب توده و اكثريت قبل از 1362 به بازجويانِ خود مي‌دادند تا هويتِ سازمانيشان اثبات شود و آزاد شوند.
كشيدن 1.در زندان بودن وگذراندنِ ايام زندان. 2. تحمل‌كردن زندان و ناملايماتِ آن.
كف‌شنبه روزهاي سه‌شنبه و پنج‌شنبه كه به ترتيب دعايِ توسل و كميل (همراه نوحه‌خواني) با صداي فوق‌العاده بلند در سراسر زندان پخش مي‌شد وزندانيان به‌شدت عصبي مي‌شدند يا به اصطلاح كف مي‌كردند.
كليه‌اي زندانيي كه (معمولا بر اثرِ شكنجه با كابل) دچار بيماريِ كليه بود.
كميته‌مشترك زنداني در نزديكيِ ميدانِ توپخانه (محلِ فرماندهيِ نيروي‌انتظامي) كه پيش از انقلاب مقرّ كميتة مشتركِ ضدّخرابكاريِ ساواك و شهرباني بود. سپاه پاسداران بخشي از زندانيانِ چپِ خود را در دورانِ بازجويي در اين‌محل نگه‌مي‌داشت.
كموني اصطلاحي كه بيش‌تر مقاماتِ زندان براي توصيف نحوة استفادة مشترك و گروهيِ رندانيانِ سرِموضع از پول، موادخوراكي و لباس‌هاي نو به‌كارمي‌بردند وگاهي در كيفرخواست زنداني نيز گنجانده مي‌شد.
كوكلوس‌كلان زندانيانِ توّابي كه كيسه‌اي به سرمي‌كشيدند كه تنها در مقابل محلِ چشمان سوراخ داشت و براي شناساييِ زندانيانِ مشكوك يا آنها كه مسائلِ خود را بازگو نكرده بودند به سلول‌ها آورده مي‌شدند.
گالي زندانيي كه به بيمازيِ پوستيِ گال مبتلا بود.
گاوداني سالني در واحد 1 قزل‌حصار كه محلِ استقرار قيامت بود.
گزارش‌دادن خبرچينيِ شفاهي يا كتبيِ زندانيانِ توّاب در موردِ سايرِ رندانيان.
گزارشِ هفتگي آشي كه هفته‌اي يك بار به زندانيان داده مي‌شد وته‌مانده‌هاي غذايِ هفتة پيش را در آن مي‌ريختند.
گشتِ شناسايي گشت‌زدنِ توّاب‌ها به همراهِ پاسداران در خيابان‌ها،گلوگاهِ‌شهرها ومقابلِ سينماها برايِ شناسايي و دستگيريِ فعالانِ سياسي.
ليوانِ نخ‌دار ليوانِ زندانيانِ بيمار (معمولاً سرماخورده) كه براي تمايز به دستة آن نخ مي‌بستند.
مجرّد ر.ك. دربسته.
مسائل اطلاعاتِ زنداني ار گروهِ سياسيش و نيز از فعاليت سياسيِ خود و ديگران.
مسئله‌دار 1. زندانيي كه در حقانيت انديشه‌هاي سياسي و ايدئولوژيك خود دچار ترديد شده باشد. 2. ر.ك. توّاب.
مسئولِ آب نمك آن‌كه موظف بود در ظرف‌هاي جداگانه (معمولا قوطي مايع ظرفشويي) براي غرغرة گلو و بيني آب‌ نمك درست كند و در مدتِ استفاده از دستشويي در اختيار ديگران قرار دهد.
مسئولِ اتاق زندانيي كه مجاز بود از طرف افرادِ سلول با پاسداران و مقاماتِ بند تماس بگيرد و خواسته‌هاي زندانيان را مطرح كند.نظارت بر امور جاري سلول و پادرمياني در اختلافات نيز در زمرة وظايف وي بود. اين مسئول معمولاً از جانبِ اكثريتِ زندانيان با راي‌گيري انتخاب مي‌شد ولي در مقاطعي از ميانِ زندانيانِ معتمد پاسداران انتصاب مي‌شد كه گزارش رويدادهاي سلول را نيز به آنان مي‌داد.
مسئولِ‌بند زندانيي توّابي كه از جانب مقاماتِ زندان مسئولِ سامان‌‌دهي و هماهنگي امور داخلي بندهاي درباز و ارتباط با مقاماتِ زندان بود.
مسئولِ‌ بهداري زندانيي كه وظيفة نگهداري نوبت و تشخيص اولويت بيماران براي مراجعه به پزشك بند را به عهده داشت.اين شخص (در صورت امكان) معمولاً دانشجوي پزشكي يا شخص آشنا به امور پزشكي بود.
مسئولِ‌‌پتو زندانيي كه وظيفة روزانة جمع‌آوري، مرتب‌كردن و جاي‌دهي پتوها در گوشه‌اي از اتاق را به عهده داشت.
مسئولِ‌ توالت زندانيي كه در هنگامِ استفاده از دستشويي پشت در هر توالت مي‌ايستاد و وقت استفاده از توالت را تنظيم مي‌كرد.
مسئولِ‌ تيترخواني زندانيي كه وظيفة تيترخواني روزنامه را برعهده داشت.
مسئولِ‌ حمام زندانيي كه وظيفة نوبت‌دادن به زندانيان براي استفاده از حمامِ واجب، حمام كردن و شستنِ رخت را برعهده داشت.
مسئولِ‌ خميردندان زندانيي كه در سلولِ دربسته وظيفة بردن، حمل و بازگردانِ خميردندان را برعهده داشت
مسئولِ‌ خواب زندانيي كه وظيفة تعيينِ جاي خواب زندانيانِ سلول و فضايي كه به هرچند نفر مي‌رسيد (وگاهي كه جا كافي نبود، تعيين نوبت براي خواب) را برعهده داشت.
مسئولِ‌ رخت زندانيي كه در سلولِ دربسته مسئوليت پهن كردن لباس‌هاي شسته‌شده وجادهيِ آن‌ها را برروي بندهاي رخت سلول را برعهده داشت.
مسئولِ‌ روزنامه زندانيي كه وظيفة نوبت‌دهي و تقسيمِ روزنامه بين افراد سلول، جمع‌آوري روزنامه‌هاي كهنه و احياناً آرشيو كردنِ آن‌ها را برعهده داشت.
مسئولِ‌ فروشگاه زندانيي كه پيش از آمدن فروشگاه فهرست مايحتاج سلول را با نظر زندانيان تهيه مي‌كرد وپول دادن و تحويل گرفتن اجناس بر عهدة وي بود.
مسئولِ‌ مسواك زندانيي كه در سلولِ دربسته وظيفة بردن، حمل و بازگردانِ مسواك‌هاي زندانيان را (كه با شماره درظرف خاصي قرار گرفته بود) برعهده داشت چون در صورتِ جاماندنِ مسواك امكانِ بازگشت به سلول وجود نداشت.
مسئولِ‌ نخ‌وسوزن زندانيي كه وظيفة نگهدازي و مواظبت از نخ‌وسوزنِ سلول را برعهده‌داشت.
مشكوك زندانيي كه هيچ اتهامي به او نزده باشند و صرفاً به سبب قيافة ظاهري يا حضور در محلي مشخص دستگير شده باشد. زندانيان مشكوك گاه تا 2 سال در زندان مي‌ماندند تا شناسايي شوند يا مدركي عليه آنان پيدا شود.
مصاحبه حاضرشدنِ زنداني در برابر جمع، تشريحِ فعاليت‌هاي سياسي، توضيحِ علل گرايش به گروه‌سياسي، ابراز ندامت از كارهاي گذشته و محكوم‌كردن گروه‌هاي سياسي كه در قالب مصاحبه با يكي از بازجويان ارائه مي‌شد.در اوين مصاحبه معمولا در حسينيه انجام مي‌شد و فيلم آن از طريق تلويزيون مداربسته در تمام زندان پخش مي‌شد. تا اواخر 1363 مصاحبه شرط لازم براي آزادي زندانيان بود. گاهي مصاحبه پذيرفته نمي‌شد و زنداني مجبور به تكرار آن بود.
معده‌اي زندانيي كه به بيماري معده مبتلا بود. از سال 1362 هنگامي كه غذا سوپ يا آش بود به اين زندانيان اندكي پنير،كره يا تخم‌مرغ پخته داده مي‌شد.
ملاقات ديدار ماهانه يا دوهفته يك‌بارِ زنداني با بستگانش به مدتِ ده دقيقه از پشت شيشه و صحبت كردن با تلفن.
ملاقاتِ پانتوميمي ملاقات از پشتِ شيشه درحالي كه تلفن وجود نداشت يا خراب بود.
ملاقاتِ حضوري ديدار رودرروي زنداني با بستگانش در حضور پاسداران در حالتي كه از پشت شيشه و با تلفن نباشد.
ملاقاتي بستگانِ درجه اول كه به ديدار زنداني به زندان مي‌آيند.
ملّي آنچه از غذا،ميوه و ساير خوردني‌ها پس از تقسيم و مصرف اضافه بماند و به داوطلبان داده شود.
ملّي‌كاري 1. انجامِ كارِ داوطلبانه از قبيل خياطي يا نظافت‌هاي خارج از برنامه براي سلول يا به جاي فردِ موظفي كه بيمار است.. 2. ضرب و شتمِ بدون استفاده از كابل كه از نظر زندانيان عادي بود و شكنجه محسوب نمي‌شد.
ملّي‌‌كش زندانيي كه پس از سپري شدن ايامِ محكوميت همچنان در زندان مانده است.
ملّي‌‌كشي در زندان ماندن و آزاد نشدن پس از گذراندنِ ايامي كه در حكم صادره از دادگاه براي زنداني مقرر شده‌است.
ممنوع‌الملاقات زندانيي كه به سببِ سپري نشدنِ ايام بازجوييِ اوليه، براي تحتِ فشارِ روحي قرارگرفتن يا به عنوانِ تنبيه اجازة ديدار با بستگانش را نداشته باشد.
منافق 1. زندانيي كه اتهامش مربوط به سازمانِ مجاهدين باشد. 2. زندانيِ سرموضع(كه ادعاي ندامت مي‌كند).
موگيري ر.ك. پرزگيري.
مهمانيِ دلمه مهمانيي خانوادگي كه درآن جمعي ار كادرهاي بالاي چپ در تابستانِ 1362به صرفِ دلمه دور هم جمع شده بودند و تصادفاً دستگير شدند.
مهندسيِ جاي خواب مهارتِ تخصيصِ مكانِ خوابيدنِ تعدادِ زيادي زنداني درفضاي كوچك سلول. در سال‌هاي 1360 و 1361 گاه مي‌بايست تا 104 نفر را در سلولِ 6×6 (متر) جاي داد.
ميله‌شويي نظافت و شستنِ ميله‌هاي پنجره‌هاي سلول.
نخِ پنير نخِ قرقرة تابيده شده كه به‌كمك آن قالب پنير نيم‌كيلويي تا 50 قسمتِ مساوي تقسيم مي‌شد.
نخ‌تابي تابيدن نخِ بلوزها و جوراب‌هاي مستعمل براي كاردستي و بافتني.
نظافتِ كلّي نظافت عمومي ماهيانة بند درباز كه با خالي كردنِ تمامِ سلول‌ها در هواخوري انجام‌مي‌شد.
نقضِ مقرراتي‌ها زندانيانِ زني كه در سالِ 1362 از اوين به قزل‌حصار منتقل شدند و مقرراتِ انجا (مانند مصاحبه كردن و در مراسم حسينيه شركت‌كردن را رعايت نمي‌كردند. اين عده، كه ابتدا حدودِ20 نفر بودند و بعدها به 100 نفر رسيدند، تنبيه‌هاي سختي(از جمله قيامت) را تحمل كردند.
نكشيدن ر.ك. بريدن.
واحد هريك‌از بخش‌هاي سه‌گانة زندانِ قزل‌حصار كه شاملِ چهار بند درباز و چهار بند دربسته بود.
وصلِ‌به دادستاني فرد يا مجموعة افرادي كه به دامِ شبكه‌هاي تشكيلاتيِ نفوذي دادستاني (كه به‌كمك توّابان ساخته مي‌شد) مي افتادند. اين افراد مدتي دستورهاي تشكيلاتيِ طراحي شده توسط دادستاني را اجرا مي‌كردند و پس از گسترده‌ شدنِ تور به اندازة كافي در حالي دستگير مي‌شدند كه پرونده‌شان كامل بود و نيازي به بازجويي نداشتند. بسياري از اين افراد به اتهامِ شركت در عملياتِ نظامي ناموفق اعدام شدند.
وقتِ دستشويي هريك از چهار زمانِ نسبتاً ثابتي در شبانه‌روز(سحر، صبح، بعدازظهر و شب)كه به سلول به مدت 15 تا 30 دقيقه اجازة استفاده از دستشويي داده مي‌شد. دستشوييِ سحر فقط براي وضو و زمانش نصف ديگر اوقات بود. گاهي نگهبان براي تنبيه يكي از اين اوقات را حذف مي‌كرد.
هسته‌سابي سابيدنِ هسته‌هاي خيس شدة خرما بر سيمانِ كف هواخوري برايِ صيفلي كردن و ساختن تسبيح و كاردستي با آن.
هم‌پرونده هريك از دو يا چند زندانيي كه با هم دستگير شده، در واحد تشكيلاتيِ يكساني فعاليت كرده، يا در عملياتِ يكساني شركت كرده باشند چنانكه اقتضا كند پروندة آنها با هم تكميل و يكجا به دادگاه ارسال شود.
همكاري‌كردن توّاب‌شدن، اطلاعاتِ خود را در اختيار بازجو قرار دادن و گزازش دادن.
هواخوري 1. حياط يا سلولِ روبازي كه زندانيانِ سلول را روزانه به مدت 10 تا 30 دقيقه به آنجا ميآوردند تا از هواي آزاد استفاده و ورزش كنند. 2. زمانِ اختصاص يافته براي استفاده از هواي آزاد.
هواخوريِ (در) باز حياطي براي هواخوريِ بعضي سلول‌هاي درباز كه زندانيان در تمام مدت روز حق استفاده از آن را داشتند.
يك‌كتي‌خوابيدن ر.ك. تيغي خوابيدن.

شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۲

پشت َِپردِه ِ فتوای ِ خمينی و قتل عام سال ِ شصت و هفت

--------------------------------------------------------------------------------


ميراث خواران ِ خمينی ، سران ِ روحانيت و بازار که ازقديم و نديم رويهم ريخته و َدم ِ همديگر را می ديدند، برای دوران ِ " َپسا خمينی " خيز بر داشته ، اين پا و آن پا مي کردند
تسبيح به دستان ِ ُمستبدی که روزي هزار بار به هزار ُبت ُسجَده مي کنند ، همه چيز و همه کس برايشان " ُدکان " ! است و خون مردم را در شيشه کرده ، از پستان دين شير ِ دنيا می دوشند - با شدت گرفتن بيماري خميني در سال شصت و هفت دوز و َ کلک چيده به تپ و َ لپ افتادند که تا خود ِ او زنده است سه مسئله مشکل ساز را که می توانست فردا و فرداها َوبال ِ گردن شان شود حل و فصل کنند

يک - ُدکان جنگ را که سالها با آن َرَمق ِ جامعه را کشيده و با شعارهای فريبنده ای چون راه ِ قدس از کربلا ميگذرد فرزندان مردم را به قربانگاه ُبرده بود و حالا ديگر سودی برايشان نداشت تخته کنند
دو - از َ شّر ِ آية الله ِ ُمنتظري و َعقبَه اش که در همه جا رخنه کرده و با ِنق ِنق کردن و لو دادن ِ ايران گيت موی ِ دماغ شان بود راحت شوند
سه ، و بالاتر از همه ، تکليف ِ زندانيان سياسي که استخواني در ِگلو و خاري در چشمشان بود و با مقاومت ِ خويش تيغ و تسبيح و تواب سازی وآنهمه دجالگري را به بازي گرفته بودند ـــ روشن گردد

خمينی اما ، بر خلاف نظرمخالفين اش آنقدر ُدگم و خشک نبود که هميشه معتقد باشد " مرغ يک پا دارد " ! او که پيگيري و هشياری ضد ِ انقلابی ِ عجيبی داشت ، هنوز ماشين جنگ ضد ميهني " گري پاژ " نکرده ، به روغن سوزي نيافتاده بود که فردای ِ پس از جنگ را نيز در نظر ميگرفت
من شخصا ( نه فقط بر اساس تحليل و کنار هم گذاشتن وقايع ) ُمطِلعم که سر به نيست کردن زندانيان سياسی ، بسيار پيش تر از ُمرداد و شهريور شصت و هفت مورد بحث قرار گرفته است و در اين ترديد ندارم

بسيار پيش تر از عمليات فروغ جاويدان که خمينی به بهانه آن سوت قتل عام ها را کشيد ، پيش از عمليات چلچراغ و ميثم بازی های منتظری در زندان امثال لاجوردي و جوهري و مجتبي حلوائي و حاج داود و حاج محمود و طوطيان و ناصريان و . . . جَسته ُگريخته با کنايه و اشاره تصميم شوم قلع و قمع ِ زندانيان سياسي را ُلو ميدادندِ ، اما در ُمخيِله هيچکس نمي ُگنجيد که واقعا روزی به ُکشتار ِ اسيران دست بزنند ، تصور ِ اين درجه از شقاوت ديگر ممکن نبود ، بارها ( پيش از مقطع ِ قتل عام ) به عمد تلاش ميکردند تا زندانيان مقاوم را به واکنش وادارند تا به اين بهانه پاپوش دوخته پرونده سازي کنند آنها انگار منتظر ِ چنين روزي بودند ، منتظر ِ روزي که به قول ِ خودشان امام فتوی دهد تا در مسابقه رذالت و دنائت شرکت نموده زودتر از بقيه طناب دار را به گردن ِ اسيران بياندازند و از خوشحالی شيرينی پخش کنند ، نان خامه اي خورده ! و ِکيف نمايند


متلک ها يا تهديدات شکنجه گران مبني بر اينکه " زندان نياز به خانه تکاني دارد " ! و واي به وقتي که حضرت امام تکليف ما و شما خبيث ها را روشن نمايند
خيال می کنيد می گذاريم از زندان عمودی ! بيرون رفته و به شما دسته ُگل بدهند ؟ نخير شما افقی ! به بيرون تشريف فرما می شويد ، برای هر سلول يک نارنجک آماده داريم و هر وقت لازم باشد شما را به َدَرک ميفرستيم و . . . خالي بندی نبود و آنان که از تصميمات ِ ُپشت ِ پرده با خبر بودند بطور قطع يقين داشتند که ُکشتار ِزندانيان گرچه دير و زود دارد ، اما سوخت و سوز نداشته و روزي اين سر فصل فرا خواهد رسيد


رژيمي که باورش اينست " هرکه عين ِ من نيست دشمن من است " و به عناصر خودي نيز رحم نمی کند ، طبيعی ست که از حضور و جمع ِ زندانيان آرمانخواه که داغ و درفش و تابوت و قيامت و گرد و خاک توابين و خائنين را از سر گذرانده و تسليم نشده اند وحشت داشته باشد
آنهم کسانيکه شعله اميد در دلشان زنده است و تلاش ميکنند خود را براي فردا و فردا ها حفظ نموده و به سازمانهاي متبوعشان وصل شوند
چنين حکومتی طبيعی ست که در َصدَدِ توطئه برآيد ، زندانی مقاوم برای چنين رژيمی نيروی ِ ُسرخ ِ بالقوه است که بايد از سر ِ راه بر داشته شود بخصوص وقتي در اولين فرصت به فکر پيوستن به صفوف ِ مقاومت افتاده از چنگش می گريزد

عمليات فروغ جاويدان هم که روي نميداد رژيم خميني از قتل عام زندانيان دست نمي کشيد به َسر به نيست کردن ِ زندانيان نياز داشت و در اين ترديدی نيست
اکنون بازماندگان قتل عام شصت و هفت با مرو ر ِ حوادث زندان پي ميبرند که ُجدا از پرسش نامه های بسيار مفصل اطلاعاتی در سال شصت و پنج و پيش از آن . . . که از سفيدی نمک تا سياهی ذغال واز جّد و آباء زندانی پرسيده ميشد ، مسئولين زندانهاي کشور - به ويژه تهران - حد اقل يک بار در سال شصت و شش با تقسيم بندي زندانيان و جدا کردن سر موضعی ها و . . . ريل قتل عام ، آماده سازی ها و تدارکات لازم را تست و تمرين کردند

چندين ماه قبل از اعدامهای شصت و هفت تفکيک هاي بو دار و نقل و انتقال هاي مرموز در بعضي از زندانها صورت گرفت ، در يازدهم خرداد جابجائي هاي وسيعي در اوين و گوهر دشت روي داد که اکنون در ميابيم همه حساب شده بوده است
رژيم نه نظامي - ُپليسي ! که دقيقا ُپليسی - نظامی شده بود
--------------------------------------------------------------------------------

سران رژيم با مسئولين زندان و اطلاعات روي عملياتی با عنوان َ گرَدن ِشکنی ! توافق داشتند ، آنان اينگونه استدلال ميکردند که بخصوص در مورد ِ مجاهدين ما به َسر يعني به رأس و رهبری آنها دسترسی نداريم ، آنجه در زندانها در اختيار ماست عناصری از بدنه و گردن ِ ضد ِ انقلاب است ، بايد گردن را بزنيم تا رابطه َسر و بدنه ( جامعه ) قطع شود پس در يک کلام قطع گردنها يعنی قطع شاهرگ ِ ارتباطي ، ما بايد زندانيانی که نقش گردن را بازی مي کنند و عامل ِ وصل َسر و بدنه هستند ، تعئين ِ تکليف کنيم ، َسر و " َسران " ! که جای خود دارند
اين عين ِ ُجمله رفسنجاني ست که گفته بود اين ِگره جز با دست مبارک حضرت امام باز نميشود
ميراث خواران ِ خمينی ، طناب به دستان و شکنجه گران - وقت و بی وقت با دفتر و َدستک به جماران ميرفتند وبراي به دار کشيدن و سر به نيست کردن زندانيان سياسي ، نه نه من غريبم در آورده روضه ميخواندند و زير پاي خميني مي نشستند

امام ِ طناب به دستان هم که استبداد ِ زير پرده دين را عدل محمد و علي ! جا ميزد و خود و ُمقلِدين اش را نيز با تسويل و تزئين مي فريفت
خيلی نياز نداشت که کسی او را ِبَپزد ! براي اينگونه جنايات نزده می رقصيد و مي شنگيد و از قديم و نديم هم به مجاهدين کينه داشت
ميراث خواران ِ خمينی که به ديگر آيات عظام هم مراجعه ميکردند از طريق احمد ُمدام توی گوش ِ پدرش ميکردند که پاسداران و مسئولان زندان برای رفتن به جبهه های جنگ لحظه شماری ميکنند اما در زندان اسير يک ُمشت منافق حربي و کافر ُمرتد شده اند که نان ِ بيت المال را می خورند ! و حزب الله را از وظيفه اصلی باز ميدارند
همچنين از دخالت هاي منتظري که عقبه اش در سپاه و وزارت اطلاعات و . . . نفوذ داشت ، شکوه نموده و ميگفتند با تعيين ِ تکليف منافقين بقيه ! نيز حساب کار دستشان مي آيد و سر جاي خودشان خواهند نشست ، ُنخاله ها کنار رفته و مديريت کل کشور يکدست خواهد شد
يک ِسري مسائل ِ فرعی هم مورد بحث قرار می گرفت مثل بد گوئي ازمهندس بازرگان و نهضت ِ آزادي ، و يا آخرين نظرات مرتضي مطهري در باب اقتصاد اسلامي و نقش " ارزش اضافي " ! که وي َجسته ُگريخته به آن ُگريز زده و . . . و داد و قال ِ امثال ِ " مهدوی کنی " را در آورده بود که معتقد بودند برداشتن اين خاکريز تنها از عهده حضرت امام برمي آيد

سران رژيم در بهار ِ شصت و هفت در يک نشست محرمانه و مهم اوضاع حساس مناطق جنگي ، احتمال موافقت خميني با مصلحت انديشي مسئولين نظام و پذيرش آتش بس را بررسی کردند ، در اين نشست همچنين در مورد ِ تحرکات به قول ِ خوشان مخالفين و گروهکهای ضد انقلاب ، بخصوص شوراي ملي مقاومت و ارتش آزاديبخش - شکست فيگور اصلاح طلبي و دوم ِ خرداد بازي ! در زندانها که امثال حسين شريعتمداري به آن خيلي دل بسته بودند
و بالاخره در مورد ِ اوجگيري مقاومت زندانيان سياسي که عملا رودر روي مسئولين مي ايستادند و از موضع خود دفاع ميکردند بحث شد

مسئولان ِ زندان به وضوح ميديدند که آنهمه شکنجه و اعدام و به کار گرفتن خائنين زندان ، کلاسهاي درس ! گيلاني و پروژه تواب سازي ، ميثم کراسی ! و با پنبه سر ُبريدن و انواع و اقسام ترفندها ، نتوانسته مقاومت زندانيان را در هم بشکند و به قول خودشان ! نرود ميخ آهنی در سنگ
قانونمندي مقاومت در زندان ُکنش و وا ُکنش زنداني با سازمان مقاومت در بيرون زندان است و انها نيز می فهميدند که زندانی ِ ُمقاوم قلبی دارد که در بيرون ِ زندان می تپد ، مقاومت ُپر تپشی که هفت شهر ِ عشق را ُپشت ِ َسر ُگذاشته ، از نشيب و فراز می گذرد

با عمليات چلچراغ که ُچرت رژيم پاره شد توطئه ها شتاب گرفت و دستگاههاي امنيتي با نشست پشت نشست حساسيت اوضاع را برجسته ساخته و براي قتل عام زندانيان آتش تهيه ريختند و می گفتند ما چشم و گوش ولی فقيه هستيم و و ظيفه شرعی ماست که حضرت ِ امام را به ِاشراف برسانيم ، روزی نيست که در جبهه های جنگ ُکشته و مجروح ندهيم ، آنوقت منافقين که به صدام ِگرا ميدهند ! تا شهر ها را بزند ، از ُپشت به امت ِ حزب الله خنجر ميزنند

باران ِ ُشَبهات ، جنگ با عراق ، َاجساد ِ تکه تکه ُشده ، نخل هاي سوخته ، سوء استفاده ارتجاع از عواطف ِ مذهبی ِ توده ها ی ِ روستائی و کنار شهری ، دروغ ُپشت ِ دروغ و کوه تبليغات بر عليه نيروهای انقلابي و نا آشنائی برخي از آنان با ُخلق و خو و زبان ِ مردم - َبر خلاف ِ خمينی که از اين نظر فوت ِ آب بود ! و بعلاوه با عنوان ِ دروغين ِ نائب ِ امام ِ زمان ! و روح ِ ُخدا ! و ِسيّد ِ اولاد ِ پيغمبر ! رهبری سياسی و مرجعيت دينی را باهم در خود ِگره زده و به قول ِ بی - بی - سی ، مردم او را صاحب کرامت ! شناخته و تصويرش را در ماه می ديدند و . . . همه و همه باعث ميشد که بسياري از پاسداران و بسيجی های ساده که از محرومترين اقشار جامعه بودند ، ذره ای ترديد در اين به اصطلاح مسئوليت شرعی نداشته باشند و حتی از بگير و ببند و شکنجه و اعدام برادران و خواهران خويش احساس ِ رضايت ِ خاطر ! هم نموده ، و از نوک ِ پا ، تا فرق ِ َسر در ِجلد ِ خميني ! روند و دست حسينی و ساقی وتهراني و ديگرجانيان ِ ساواک را هم از ُپشت ببندند



--------------------------------------------------------------------------------
چندين بار قضات ، دادستانها ، امثال ِ آية الله ! خوشبخت ، مقتدائی ، مصباح يزدی ،عسگر اولادی بادامچيان و احمد پور نجاتي و خزعلی وجنتی . . . بازجويان و سران رژيم با خميني خلوت نموده " اجماع مقامات قضائي و امنيتي را مبني بر اصلاح ناپذيري زندانيان سياسي " يادآور شده چاره جوئي کردند ، به همين دليل فتوای ِ ُکشتار زندانيان سياسی ، چيزی نبود که برای سران ِ حکومت غير ِ ُمنتظره باشد، آنها از پيش توی ِ باغ ! بوده اند
در همين جا به اطلاع مردم شريف ميهنم ميرسانم که سيد علي خامنه اي که در ديدار با منتظري مطرح نموده ُحکمی از امام گرفته اند و می خواهند مارکسيست ها را ُتند و تند اعدام کنند و وانمود ساخته از اعدام زندانيان غير مذهبي ناراحت است - صفحه۳۴۷ سيصد و چهل و هفت کتاب خاطرات آية الله منتظری - و چاره جوئي ميکند ! و در جواب منتظري . . . خود را به آن راه ميزند که از فتواي اول خميني مبني بر به دار زدن زنان و مردان مجاهد خلق ، آنهم پس از ماه خونين و غمگين ِ مرداد ، بی خبر است ـــ دروغ ميگويد و اين صحنه سازی ها و ايز ُگم کردن ها را حتی برادران همسرش ( آقايان ُخجسته ) نيز که لااقل يکی از آنها - جواد - با اتهام کمونيستی به زندان شاه رفته باور ندارند ، مگر ممکنست در مرداد ماه شصت و هفت ، در اوين و گوهردشت و زندانهای سراسر ايران از ُکشته ُپشته بسازند و رئيس جمهور وقت مملکت که شخصا نيز جدا از دستگاههای امنيتی همه جا جاسوس و خبر چين داشته است بی اطلاع بماند
سيد علي خامنه اي همراه با موسوي اردبيلي و ديگران از جمله بسياري از همين اصلاح طلبان کنوني که حالا ولتر و منتسکيو را هم دماغ در نمي آورند ، کار چاق ُکن ِ فتل عام سال شصت و هفت هستند و اين را دکتر عبدالکريم سروش ، آية الله طاهری ، موسوی ِ خوئينی ها ، محتشمی ، ُشعله سعدی و موسوی تبريزی ، بهزاد نبوی ، فاطمه حقيقت جو ،جلالی پور ، شمس الواعظين ، محسن آرمين ، سعيد حجاريان . . . و بخصوص حسين خمينی که تا کنون لام تا کام در اين مورد حرف نزده نيز به خوبی ميدانند ، امثال ِ خاتمی و سازگارا و گنجی و باقی . . . که جای خود دارد

اين فقط سيدعلي خامنه ای نيست که دروغ ميگويد ، موسوي اردبيلي نيز که در مورد اعدامها از خميني کسب تکليف ميکند - صفحه۵۲۰ پانصد و بيست ِ کتاب خاطرات آية الله منتظری - يک جوري ُپرسش ميکند که هر کس که نداند خيال ميکند بيچاره گير افتاده و نميداند چه کساني را اعدام کند يا نکند ، غافل از اينکه به قول قديمی ها
خدا صدای تاق تاق گردو را می شنود و ماه زير ابر نمي ماند
َرَجز خواني های وی و امثال جنتی که برای اعدامهای بيشتر ، شور و ُفتور و پا منبری می کردند ، فراموش نمی شود
--------------------------------------------------------------------------------


شايد اکنون پس از سالها روشن شده باشد که حتی فتوای قتل سلمان ُرشدی بی ارتباط با قتل عام زندانيان سياسی در سال شصت و هفت نيست ! چرا ؟ چون در محافل درونی رژيم ، ُجدا از شخص منتظري ، در بيت برخی از آيات عظام و اينجا و آنجا ِ پچ ِ پچ هائی در گرفته بود که خدا آخر عاقبت ِ ما را به خير کند ! آيا ريختن اين همه خون مشروعيت دارد ؟ آيا اين خونها يقه ِ ما را نمی گيرد ؟
اين َسر و صداها به گوش خمينی هم رسيده بود ، برخلاف تصور او به اين مسائل بی اعتنا نبود و همه چيز را زاغ سياه ميزد ! او می بايست تک خال ِ خود را رو کند که به کار ِ خارجه و داخله هر دو آيد ! او پی ِ ماس ماسَک می گشت و پيدا کرد، چی ؟ سلمان ُرشدي
ناگهان فرياد ِ " واشريعتا " بلند شد و گوش فلک را َکر کرد ، ای مسلمانان چه نشسته ايد که سلمان ُرشدي به پيامبر عظيم الشان اسلام توهين کرده است و بايد خونش را ريخت
جالب اينجا بود که در آنزمان کتابهای سلمان ُرشدی در ايران موجود بود و حتی سيد علی خامنه ای برای کتاب " بچه های نيمه شب " اثر سلمان رشدی ، جايزه بهترين کتاب ِ سال ! را داده بود و پنج ماه از انتشار آيات شيطانی می گذشت ! کتابی که اساسا پيرامون زندگی پر از درد و رنج مهاجرين آسيائی است
گوئي سلمان ُرشدی کوله باری از خاطرات ِ شاد و غمگين از جامعه های ُبزرگ ِ آسيائی های بريتانيا و مسلمانان هند و حتی خود ِ هند ، اين طوطی ِ اسرار آميز بر دوش دارد ، او از چهره های تماما بشری ِ نيرو های ِ ماوراء طبيعی و حتی خدايان مات و مبهوت ميشود
شايد از آنجا که طوطی " هند " ی ست که به صورت ِ پرنده در آمده ! آيات شيطانی نيز خود ِ هند و يا طوطی ُپر رمز و رازی ست که به صورت ِ ُرمان در آمده است
به هر حال ، نويسنده با بال خيال ، زمين و زمان را پشت سر گذاشته ، لاهوت و ناسوت را در نورديده و با رئاليسم ِ جادوئی ِ خويش به همه جا َسَرک ميکشد و با شنا در زمان ! سر ازعصر ِ بعثت هم در مي آورد و خواننده را گيج و مبهوت می کند
کتابی در قلمرو ِ " رئاليسم ِ جادوئی " ، سراسر طنز و تخيل با بافت ِ سو رئاليسم ِ برگزی BORGESIEN
آری گرچه کتاب ُپر از استعاره و تمثيل است و در آن ميتوان چهره عبوس ِ امامان ِ دروغينی مثل خمينی را هم تماشا نمود و به ياد پيش گوئی های شاه نعمت الله ولی افتاد ! اما اصلا آيات شيطانی در مورد اسلام و ايران نيست و خمينی تنها از آن سوء استفاده نموده ، توجهات را از قتل عام هزاران زندانی بيگناه منحرف نموده َخرش را از ُپل گذرانده و بر آن نام دفاع از اسلام و ُحکم خداوند گذاشته است

در پاکستان و جاهاي ديگر مرتجعين ، مسلمانان ساده لوح را به خيابانها کشيده و چند نفر هم ُکشته شده بود ، اما خمينی لام تا کام سخن نگفته بود
اين درست است که او بخصوص پس از نوشيدن زهر ِ آتش بس ، براي خواباندن جنگ جناحها که آنزمان هم سايه يکديگر را با تير ميزدند و ُمقابله با گرد و خاک ِ منتظري و عقب نيافتادن از خوئي و گلپايگاني که مبادا آنان زودتر بجنبند ، فرياد ِ وا ُمحمدا َسر داده و وي را قال بگذارند و نيز دل گرمي دادن به گروگانگيران در لبنان و اين که در جهان اسلام اين " ُام القرا " و جمهوری اسلامی ست که حرف ِ اوّل را ميزند . . . نياز به اين َبلوا داشت ، اما علت اصلي فتوای قتل سلمان رشدی ، در ُمحاق بردن وپوشاندن قتل عام زندانيان سياسی بود

همانطور که گفتم شدت اين جنايت همه را شوکه کرده و در باره اش اما و اگر شده بود ، خمينی به مسئله ديگری نياز داشت تا بر ذهنيت عاطفی و مذهبی معتقدين پاک و ساده سوار شود و هيچکس هم نتواند از او ايراد بگيرد که چرا در مقابل توهين به ساحت مقدس رسول اکرم ، يقه سلمان رشدی را گرفته است ! خلاصه کلام ، رشدی کافر شد و قتلش واجب ، و همانطور که ديديم در های و هوی اين فتوا ، قتل عام آنهمه زندانی معصوم و مظلوم ماست مالی شد و محافل خارجی هم روی آن ( مسئله ُرشدی ) ويراژ دادند
- مردم شريف ايران بايد بدانند که بخصوص پس از داستان سلمان ُرشدي ، که امثال مصباح يزدي و خزعلي عنوان کردند ــ ما در داخل کشورمان ، که کشور ِ آقا امام ِ زمان است دهها سلمان ُرشدي داريم که مقدسات ما را زير سئوال مي برند ــ با دستور تکميلی و شفاهی خمينی قرار شد فتوای ُکشتار فقط زندانيان مقاوم را شامل نگردد و با احتياط و ُمشاوره با مُطِلعين و اهل ِ فن ! فراتر رود
اين تصميم اگرچه فوريت شدت و غلظت فتوای ِ اول يعنی قتل عام زندانيان را نداشت و بيشتر ُکلی گوئی شده بود ، اما برای فلاحيان و بادامچيان و سعيد امامی ها کافی بود تا حسينيه هاي تيمی ! و ُپروژه ِ حذف را برنامه ريزی کنند
از اين مقطع به بعد دکتر سامی ، قاسملو و بختيار و نقدی و دکتر کاظم رجوی ، غلام کشاورز ، شرفکندی و فائزه . . . ودهها نفر ديگر در خون غلطيدند و به قتل های زنجيره ای و پرتاب اتوبوس نويسندگان در دره و ماجراي سعيدي سيرجاني و فرج ِ َسرکوهی و قتل کشيش هوسپيان مهر و زال زاده و مجيد شريف و مختاري و پوينده و فروهر ها و . . . رسيديم
قرار بر اين شد که با هر کس ، در هر مقام و شغلی ، و با هر زندانی آزاد شده که در خط ِ ِعناد و نفاق ! اصرار ورزد برخورد شود و در صورت ُلزوم اوت گردد
بر خلاف تصور کسانی که می گويند خمينی اهل ملاحظه کاری نبود ، از قضا او فوق العاده آب زير کاه و مملو از هوشياری ضد انقلابی بود و جائی نمی خوابيد که آب زيرش را بگيرد ! او هر جا قافيه تنگ می آمد به " مسائل ِ ُمستحِدثه " و مصلحت نظام می چسبيد ، فراموش نکنيم خميني َسر ِ رژيمي ست که در وقت ُلزوم ُسرود ِ ملي " ای ايران ای مرز ِ ُپر ُگهر " را هم ! در وقت اذان - مثلا در هنگامه عمليات فروغ - از راديو سراسری پخش ميکند
آري ماشين ِ ُکشتار زندانيان سياسي ُبکسوبات نکرده ! برخي از زندانيان ِ آزادشده و مخالفين را هم در بيرون زندان زير گرفت و خميني که با مسئله سلمان رشدی حواس ها را پرت و سرگرم کرده بود ، تازه يک چيزی هم طلبکار شده بود و مستقيم و غير مستقيم اينجا و آنجا ِالقاء ميکرد که غرب نه تنها نبايد در امور داخلی ما دخالت کند ، تازه بايد ممنون هم باشد که ما ايران اسلامی را از شر ِ کسانی راحت کرده ايم که برای همه ! خطر ِ بالقوه اند ، آنها آدم نبودند ! و ما هيچ آدمی را اعدام نکرده ايم
کساني چون " محمد جواد لاريجاني " که به قول خودشان به جای " مو " و " َابرو " ، پيچش ِ مو ! و ِاشارت هاي َابرو ! می ديدند ، استدلال ميکردند " ايران ِ پس از آتش بس نه تنها غرب را نبايد برماند بلکه بايد بدون اينکه به زبان آورد ! از هر راهي که ميتواند ، به اقدامات ُحسن ِ نيت دست بزند " امثال او بدين ترتيب قتل عام سال شصت و هفت را براي نشان دادن ُحسن ِ نيت جمهوري اسلامي به طرف هاي خارجي مفيد ميدانستند و بعدا در جواب خبر نگاران خارجي ِابائي نداشند از آن دفاع نموده و با کنايه و رمز و راز ! به تحليل خاص خودشان هم اشاره کنند
آنروزها شوروی ِ گورباچف ! مثل ِ کاسهِ شکسته صدا ميکرد و خيلی روی ِ آن حساب نمی شد و خمينی که بعدا آن نامه را برايش نوشت اين را بو برده بود ُمشخص بود که بالا نس ِ قدرت به سمت غرب ُمتمايل شده است
--------------------------------------------------------------------------------


طناب به دستان از به دار کشيدن زنان و مردان مجاهد خلق سير نشده ، ُکشتن مارکسيست های شريف ميهنمان را که مثل مجاهدين سرمايه های اين ميهن در زنجير بودند ، َعَلم نموده ، در بند های مردان به شکار و کشتار پرداختند
خمينی در اين مورد نيز فتوای قتل داد
پيش تر، در خرداد و تير تعدادی از اعضاء اکثريت و حزب توده اعدام شده و سئوال برانگيز شده بود که چرا در حاليکه حزب توده و اکثريت در دستگاه خود ِ رژيم ُمحارب نبوده و خوش خدمتی های بسيار کرده اند حالا اين اتفاق مي افتد ؟ مگر نه اينکه حتی در سالهای شصت و شصت و يک ، از قتل عام زندانيان سياسی دفاع نمودند و رسما در نشريه کار شماره صد و بيست ، به تاريخ هفت مرداد شصت ، با صحه گذاشتن بر ُلو دادن و خبر چيني ، با " شرم " که به قول کارل مارکس " يک احساس ِ انسانی ست " بدرود گفتند ؟
تا اين تاريخ تا آنجا که من اطلاع دارم کيومرث زرشناس و انوشيروان لطفی و . . . را کشته بودند ، نفوذی های حزب در سپاه هم مخفيانه اعدام شده ، بعلاوه ده نفر از اعضای ِ سازمان نظامی حزب توده نيز در شمار جان باختگان بودند ، اما حالا وضع فرق ميکرد ، ُمشخص بود که جدا از وجود ِ ُبحران در درون ِ رژيم ، ِگرد باد در راه است
آری داس ِ مرگ نيروهای غير مجاهد را نيز گرفت و کمسيون مرگ در بندهاي مردان به شکار پرداخت
گرچه در گذشته و بخصوص از سال ُپر ماجرای شصت به بعد ، بسياری از دختران و زنان کمونيست نيز چوبه هاي ِدار را بوسيده بودند ، اما اين بارخوشبختانه تحت اين عنوان که زن ِ ُمرتده ُکشته نشود از قتل عام َجستند و همانطور که قبلا نيز گفته ام شهيدان بزرگواری چون سهيلا درويش و فاطمه ُمدرسی با اين موج اعدام نشدند و مهين مدوی که البته دوست داشتني ، مقاوم و خار چشم دژخيمان بود ، با شنيدن خبر اعدامها و اينکه تقريبا تمامي زنان و دختران مجاهد را دار زده اند ، خود رگ دستش را ُبريد و جان داد - او و امثال او به نوعی شهيد و شاهد ِ جنايات آخوندهاهستند

همانطور که پيش تر گفتم فتوای خمينی صرفا شامل زندانيان نشد و در بيرون ِ زندان مبارزين بسياري ُربوده و ُکشته شدند ، جواد صفار ، امير غفوری ، جلال متين زاده ، زهرا افتخاری ، مرتضی عليان نجف آبادی ، سيد محمود ميدانی و . . . در مشهد که گاليندوُپل در صفحه يازده کتاب قتل های زنجيره ای از آنان ياد کرده و . . . دهقان و ديگران در ُبرازجان و بسياری در شهرهای ديگر نمونه هائی از اين دست هستند

ربودن وَ سر به نيست کردن ِ زندانيان آزاد شده ، همچنين همه کسانيکه بعدها ، پس از مرگ خمينيی در داخل و خارج ايران با جوخه های ترور و دسيسه های ديگر به خاک و خون غلطيدند ،بدون ارتباط با فتوای خمينی نيست و از اين جا ، از همين سرچشمه ِگل آلود آب ميخورد
باقتل عام شصت و هفت بی اختيار به ياد ِبيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و يارانشان می افتم که در تپه های اوين جان باختند
فتوای خمينی همچنين نسل ُکشی های ايتاليا و اسپانيا و اندونزي در دوران هيتلر و فرانکو و سوهارتو ، قتل و ربوده شدن زندانيان سياسي در آرژانتين و شيلی و بوليوی ، محاصره اردوگاههای صبرا و شتيلا و تراژدی جنين را تداعی می کند
--------------------------------------------------------------------------------


کم کم به سر فصل قبول ِ آتش بس ميرسيم ، ميدانيم که پس از فتح خرمشهر جنگ با عراق مشروعيت اش را از دست داد اما اعوان و انصار خمينی آنرا به تنوري ُمبّدل کردند که هيزمش جوانان ميهن بود ، دودش به چشم مردم محروم مي رفت ، اما آنها نان شان را در آن می ُپختند ، هنگامي که سر ِ رژيم خمينی به سنگ خورد و آتش بس را پذيرفتند ، ِ دق ِ دلشان را َسر ِ زندانيان بی پناه در آوردند و براي ايجاد ُرعب و وحشت َنَسق گيري کردند ، گوئی راه ُقدس از فتح اوين و گوهر دشت می گذرد ! مجددا روی عمليات " گردن شکني " يعني تصميم کشتار زندانيان سياسي که بر خلاف تصور، ناگهانی وفقط مربوط به عمليات فروغ جاويدان نبوده و سران رژيم به ويژه رفسنجاني و عسکر اولادی و ري شهري و ُمحتشمی وسران ِ سازمان مجاهدين ِ انقلاب اسلامي . . . مدتها پيش آشش را ُپخته بودند ــ تاکيد دارم و شخصا مطمئنم که بسيار پيش تر از مرداد و شهريور شصت و هفت همه سران رژيم روی َسر به نيست کردن و ُکشتار زندانيان به توافق رسيده بودند

اين واقعيت دارد که خمينی بعضا يکدندگي خاصي داشت و گاها َسر ِ َ لج وِ ِنر ِ ِسيدّي ! هم می افتاد خودش می دوخت و می بريد و تصميمات عجيب و غريب ميگرفت ، به ياد داريم که مهندس بازرگان از اين بابت دل ِ خونی داشت ، در قضيه ُمنتظری يکبار نامه ای نوشت که به قول رفسنجانی اگر از راديو - تلويزيون خوانده ميشد خون بپا ميکرد
رفسنجانی ميگويد با هزار زحمت من و مقام معظم رهبری - خامنه ای - مانع پخش اين نامه شديم
اما فتوای قتل زندانيان ضمن اينکه به گفته آية الله منتظري ، گويا با دستخط احمد بوده ، بی مشورت با سران رژيم تنظيم نشده است
صرفنظر از محتويات نوشته هاي خمينی واينکه علي رغم تکيه بر اجتهاد و مسائل ُمستحدثه و چه و چه ، با تفکر پوسيده و ايستا احکام عصر ِ ُشتر چراني را به نام اسلام قالب ميکند ، و با جناياتش ، نه تنها فرزندان دلير ميهن ، کلمات ِ طيبه را نيز به صليب کشيده و فاتحه هر چه سالک و عارف و صلوة و معراج را که ترجيح بند ِ نوشته های اوست ، خوانده است اما اين واقعيت دارد که وی علی رغم آنکه در ُسخنرانی های شفاهی براي گرفتن ِ رگ ِ خواب ِ پيروانش عاميانه و شلخته سخن مي گفت و مردم هم برايش دست گرفته بودند " اتوبوس از ميني بوس ُبزرگتر است " ! صاحب نظر ، ُملا و اهل ِ قلم بود و از اين نظر چند َسر و َگردن از هم دوره ها و ُرقبايش پيشي داشت و از جمله به همين دليل حرفش را ميخواندند و جلويش ُلنگ َپهن مي کردند ، تحرير الوسيله نسبت به کتاب ِمنهاج ِ خوئی و . . . و بخصوص کتاب معراج السالکين و صلوة العارفين که دومی با نثری موزون و زيبا نوشته ُشده آنچه را گفتم اثبات ميکند ـــ اما متن فتواي قتل عام کار فقط خود ِ او نيست
خمينی خود وسواس عجيبی داشت که از لغات فرنگی استفاده نکند - ، در سطر دوم ِ فتواي قتل عام آنجا که صحبت از جنگهاي کلاسيک ِ مجاهدين مي کند ، انشاي خميني نيست ، ضمنا گرچه تلاش کرده مثلا دقيق بنويسد ، آنجا که ميگويد " منافقين . . . به اقرار سرانشان از اسلام ارتداد پيدا کرده اند " روي دست جعفر ِ کذاّب بلند شده است ! بي ُمرّوَت ها کجا چنين چيزي واقعيت دارد ؟ منکه مجاهد هم نيستم دروغ شما را مي فهمم
سران مجاهدين چه کساني هستند ؟ نکند منظورتان حسين روحاني ست ؟ آن بيچاره را هم که مجبور کرديد شهادتين بگويد ، تازه همه ميدانند پس از داستان ُاُپورتونيست هاي چپ نما ، امثال وي در تشُکل ديگري بودند و ربطي به مجاهدين نداشتند ، هر چند در گذشته در نجف از سوي مجاهدين خدمت حضرت آية الله رسيده باشند
راه و روش ِ حنيف کبير و ياران پاکبازش ، همچنين موسي خياباني و مسعود رجوي که رودر روي ُدکان امثال خميني و اسلام فئودالي و مادون سرمايه داري ، سقفي جديد و طرحي نو در انداختند ، دروغ امام ِ طناب به دستان را ِافشا مي کند
به راستی چه دليلي دارد کسی که خود را روح خدا ، روح الله لقب داده ، در مقام مرجعيت و زعامت نشسته و مردم برای استقبالش فرش خون پهن نموده ، و با همه وجود به او اعتماد کردند و . . . َدَبَه در بياورد و دروغ بگويد ؟ مگر دروغ شاخ و ُدم دارد ؟ وقتي فتوای ُکشتار بهترين فرزندان اين ميهن مظلوم ، ُحکم ِ ُخدا ! َلقب مي گيرد و ازسطر اول روی دروغ سوار ميشود ، همه کسانيکه با سکوت خويش برآن ِصّحه گذاشتند ، حتي اگر در شمار کسانی نبودند که به زندانيان دستبند و چشم بند و تير خلاص زدند ، در شقاوت خميني مشارکت دارند و درست به همين دليل خاتمي و همه َاعوان و انصارش نارو ميزنند و دروغ ميگويند
بگذريم . . . در يک کلام برخلاف سکوت رفسنجاني که يک کلمه از دخالت خودش در قتل عام سال شصت و هفت ، در خاطراتش نياورده ، و علي رغم اينکه وزير ارشاد وقت خاتمي َسرش را مثل ِ َکبک زير برف ميکند و جدا از تظاهر موسوي اردبيلي و خامنه اي که گويا روحشان هم از تصميم خميني ُمطلع نبوده ، خون پاک و ُمطهَر شهيدان به گردن تمامي آنهاست اين موضوع از اين نظر اهميت دارد که مردم شريف ما بدانند هيچ مقام مسئولی نميتواند از زير اين جنايت شانه خالی کند
َ ُکلکم راع و ُکلکم مسئول
همه و همه از صغير و کبير و از اصلاح طلب ! و ِافساد طلب ! مسئولند
--------------------------------------------------------------------------------


براستي چرا به جان زندانيان افتادند ؟ ُجدا از پيری خمينی و احتمال مرگش ، کينه های کور او به انقلابيون که وی دجالگرانه آنان را کافر و ُمنافق خطاب ميکرد ، ونيز عمليات فروغ و حتی آتش بس ، اين ُکشتاررا بايد بيش از همه در تدارک بقا و ُثبات رژيم ولايت فقيه و حل مساله ُمناقشه آميز در مناسبات جريان هاي درون حکومتی و رقابت های شخصی برای کسب قدرت در چشم انداز ِ " پسا خمينی " ارزيابی نمود ، اما خوب است روی جنگ و آتش بس بيشتر مکث کنيم
ميدانيم که جنگها هميشه و در همه جا شاخص ِ سرکوب رژيمهاي مستبد وسرپوش ِ اختناق است و دشمنان مردم به بهانه جنگ جنايات خويش را توجيه نموده ، زندانها را ُپر ميکنند
اما آخوندها نيز با هشياري ضد انقلابي خويش اينرا مي فهميدند که با پايان جنگ و قبول آتش بس ، با يک دست دو هندوانه نميتوان بر داشت
قاتلين زندانيان سياسي آنقدر پخمه نبودند که شرائط و الزامات پس از آتش بس را نشناسند - بايد زندانها تخليه شود ! خب ، يک سيستم ارتجاعي ِ ُمتعلق به عهد ِ بوق که ذکر و فکرش هجوم به آرمان های مردم و آدم هاي آرمانخواه است - ظرفيت و توان آزادي زندانيان معترض خويش را ندارد ، پس چاره اي جز قلع و قمع و قتل عام نمي ماند
دجالگري و کلاه شرعي اين جنايت هم ساده است و براي خميني از آب خوردن راحت تر

آنان ميدانستند که اگر از شر ِ زندانيان سياسي راحت نشوند اول ِ َمعِرکه است و فردا و فردا ها مسئله دارند ، آنان شاهد رشد جنبش خود انگيخته خانواده ِ زندانيان بودند که هر روز يک جا بساط گرفته و بست مي نشينند

آخوند هاي عمامه دار و بي عمامه تجربيات زمان شاه و ساواک را هم داشتند و از ديد خودشان قلع و قمع زندانيان َرد خور نداشت پس بايد " گردن ها را می زدند " تا رابطه َسر و بدنه قطع گردد
آنان از اينکه زمينه عينی رشد ارتباطات و تشکيلات فراهم باشد و نمونه مادران زندانی به ُکل جامعه سرايت کند ، وحشت داشتند اين کار اما بايد در خفا ! صورت گيرد ، ُمدام مي گفتند نبايد از زندانيان ، از يک ُمشت منافق و کافر َرکب بخوريم ، هيچ زنداني تا سر وقت خودش نرسيده ، نبايد کوچکترين بوئی از فتوای حضرت امام ببرد ، اگر می بينيد َسر و صدا می شود در موقع اعدام الله اکبر و شعار های ديگر ندهيد ، همه چيز بايد در سکوت مطلق انجام شود ، بايد دائما روي اين موضوع که اين هيئت برای عفو زندانيان آمده است ، مانور دهيم
پخش اخبار و تصميم امام ُحرمت شرعي داشته و مسئولان و خدمه زندانها حق ندارند حتی ذره ای از آنرا به اهل و عيال وبيرون خود منتقل کنند
مسئولان زندان نبايد تحت تاثير نماز و روزه منافقين که از ُکفار بدترند قرار گرفته و اشتباه کنند ، ابن ُملجم ِ خبيث و همه خوارج نيز چنين بودند ، َرحم بی َرحم ، هرکس هم که دل نازک است جاي خودش را به ديگران بدهد
می بايست برای نقل و انتقالات در زندان از کلمات رمزمثل " اين ها را ببريد بند هايشون " ! که منظور اعدام بود فاضلابها بايد زودتر تخليه شود که منظور شناسائي هر چه سريعتر زندانيان مقاوم بود همه به گوش باشند ما گفتيم ، بعدا کسي گله نکند که منظور آماده باش پاسداران براي به دار کشيدن قريب الوقوع زندانيان بود و اينکه هر کس مي خواهد با لگد زدن به شکم يا صندلي زير پاي اسيران ، فيض ببرد ! و . . . استفاده نمود
کمسيون مرگ آنقدر در تاريکي و خفا ياس ها را داس ميزد که هر چه آن تک و توک زندانياني که با هيئت برخورد کرده بودند ، فرياد می کشيدند بابا دارند تند و تند اعدام ميکنند ، کسي باور نميکرد و به راستی هم تصور آنهمه جنايت و در عرض چند روز ممکن نبود


آقاي ايرج مصداقی نيز که آنروزها شاهد اين جنايات بوده و خوشبختانه زنده و گزارشگر امين واقعيت هاست ، در خاطرات خويش نوشته است
يکی از زندانيان مجاهد به نام حسين - ح ، برايم تعريف کرد که در سلول انفرادی با يکی از زندانيان مارکسيست از طريق لوله هوا کش صحبت می کرده است، هنگامی که او وی را در جريان اخبار قرار داده و تاکيد نموده بود که اکثر بچه ها قتل عام شده اند، وی تصور کرده حسين در انفرادی دچار ماليخوليا شده است ! و در صدد کمک به وی بر آمده و با مهربانی وی را خطاب قرار داده و گفته بود که نگران نباش ، سعی کن به چيز های خوب فکر کني
حسين دوباره تاکيد می کند که اگر فکر می کنی ديوانه شده ام و يا . . . ميل خودت است ولی من حالم خوب است و آنچه گفتم تصورات ماليخوليائی ناشی از انفرادی نيست ، واقعيت دارد
با توضيحات بعدی متوجه می شود که حسين از سلامت عقلی بر خوردار است و آنچه ميگويد شرح وقايعی ست که وی از کم و کيف آن مطلع است

يکی از تصميمات سران رژيم اين بود که وقتی آب ها از آسياب افتاد ، خبر اعدام زندانيان را به خانواده هايشان بدهند و در اين مورد هيچ تعجيل نکنند ، آنان ميخواستند بيدادگاههاي چند دقيقه اي خود را ، دادگاههاي عادلانه اي که ُپروسه قضائي در آن به دقت رعايت شده قالب کنند ، اما قطع شدن ملاقات ها و پيگيري و نگرانی خانواده ها ُمزاحم اين تصميم بود ، با اين حال مسئولين زندانها هر آنچه ( تکرار ميکنم ، هر آنچه ) در مورد تاريخ شهادت زندانيان به خانواده هايشان گفته اند ، واقعی نيست
در گوهر دشت اما ، ماشين ُکشتار هشت روز تمام ِدرو مي کرد ، روزهاي هشتم ، نهم ، دوازدهم ، پانزهم ، هيجدهم ، بيست و يکم ، بيست و دوم و بيست و پنجم مرداد
در رابطه با کمسيون مرگ ، از زندان ِ اوين تا کنون اطلاع دقيقي ندارم ، اين را ميدانيم که هيئت خميني ( نيري و اشراقي و پور محمدي ، و گاها شوشتري و رئيسي و رازيني و . . . ) به تناوب در اوين نيز خون مي ريخت
رژيم از حدود ِ آبان ماه کم کم شروع کرد تا خانواده ها را در جريان جنايت خويش قرار دهد ، به خانواده اسيران غالبا گفته ميشد " به شما تبريک ميگوئيم ! چون لکه ننگی را از دامان شما پاک کرديم ! " سپس بلافاصله اضافه ميکردند حق پوشيدن ِ لباس سياه و عزا داری نداريد
--------------------------------------------------------------------------------



همين جا به زندانيان شريفی که آزاد شده اند سلام ميرسانم و با کمال مهر و ادب ميگويم خواهران و برادران هيچکس نميداند ِکي و ُکجا خواهد ُافتاد ، امروز يا فردا من و تو نيز مي افتيم و مي ميريم ، شايد ار خاکمان گندمي برويد و در تنوري بسوزيم يا َشبدري که ُبزي در آن بچَرد
خواهش ميکنم امروز و فردا نکنيد و نوشتن خاطرات زندان را به آينده نسپاريد ، آينده اکنون است
هنوزواقعيت هاي ناگفته بسيار است
خواهران و برادران اگر نميخواهيد دوباره فرزندان مان به زندان و شکنجه گاه بروند قلم مقدس ديکته ناپذير را برداريد ، شما را به خدا، به آفتاب و مهتاب و ستاره سوگند ــ
بنويسيد بي اعتنا به اين را بگو ، ولي آنرا نگو بنويسيد بنويسيد و به خاطر فردای ايران زمين بدون سانسور و بدون ُمبالغه بنويسيدُ
مبالغه دافعه دارد ما نبايد مثل آخوندها باشيم که مثلا به جای آمار دقيق ُشهدای پانزدهم خرداد چهل و دو ، و هفده شهريور پنجاه و هفت- ميدان ِ ژاله - که به ترتيب ۳۲ و ۶۴ سي و دو ، و شصت و چهار نفربوده -- هزاران هزار ! ُکشته و زخمی تبليغ کنيم و يا بی توجه به اينکه حتی ُکشتن يک انسان ، کشتن يک خلق است ، درذکر تعداد قربانيان راه آزادی اغراق کنيم ، ما حتي نبايد به دليل عداوت و کينه های کور دشمنانمان ، ُحرمت قلم ُمقدسی که به آن سوگند می خوريم و سمبل آزادی ست ، بشکنيم ، اصلا اگر همان چه که هست بنويسيم کافی ست ، يک نمونه ميگويم پيش از انقلاب ، در فاصله سال چهل و ُنه تا پنجاه و شش ، شکنجه گران ساواک چهل و دو زندانی سياسی را . . . در زير ِ شکنجه ُکشتند - متاسفانه از قبل و بعد از کودتاي ننگين بيست و هشت مرداد که نظائردکتر اراني و وارطان شهيد بسيارند ، اطلاع ِ دقيق ندارم - اين از رژيم شاه که البته در عوام فريبي و شقاوت ، انگشت کوچکه آخوندها هم نميشود ! جمهوري به اصطلاح اسلامی که جای خود دارد که همه رکوردها را شکسته است ، رژيم های آزادی کشی مثل شاه و خمينی به اندازه کافی پرونده سياه دارند ، احتياج نيست با ُبزرگ نمائی آنرا رنگ و لعاب بزنيم ، ُگزارشگر امين ِ واقعيتها باشيم هر چند عليه ما باشد ، حتی امروز کتاب با ارزش حماسه مقاومت که اشرف دهقان نويسنده صادق و دليرش را مي شناسيم به خاطر ِ ُمبالغه هايش نقد می شود ، در کتاب با ارزش ِ خانم ويدا حاجبی " داد ِ بی داد "صفحه ۱۴۳ صد و چهل و سه ، در مفاله عاطفه " چادرها مانده بود روی دستمان " از قضا به اين موضوع اشاره شده است ،

شخصا از هر راهي که ميتوانيد برای انتشار يادمان هائی که نه از آن ِ من و شما ، ُمتعِلق به مردم بزرگواری ست که ما را در دامان ُپر ِمهر ِ خويش ُبزرگ کرده اند ، اقدام کنيد ، اگر خودتان راسا انتشار ندهيد ، شک نکنيد که ديگران واقعيتها را قيچی کرده ، َکم و زياد ميکنند ، افسوس که تا کنون چنين بوده است ، به بعضی از ُکتب زندان نگاه کنيد، چگونه به راحتی پا روی برخی از واقعيتها گذاشته شده است ، با پوزش از اينکه اسم ميبرم ازافراد زير خواهش ميکنم با ذکر خاطرات خويش ، يادمان ها را که به قول " رومن رولان " هيچ دشمن پيروزي نميتواند به آن دستبرد زند غني سازند
محمد رضا آشوع ، مهرداد کاوسی ، مهدی فرزان ، نصرالله مرندي ، رضا شميرانی ، زهرا والی نژاد وليانی ، سارا شاه محمدی ، ُزهره رستگار - ياد ابوالفضل شهيد با آن ترانه های زيبايش به خير - زهره شيشه، حسن مقصودی ،حيدر جهانگيری ، محسن زادشير ، خديجه کاميار ، دريا هنرمند ، سيامک سعيد پوران ، محمد قرائی ، رضا معينی ، مهدی رضوی ، محمد جوانمردی ، هادی غفوری ، ايرج مصداقی ، فرشته صبح چهر ، مهری صلاحي ، حسين توتونچيان ، فهيمه َملک ، احمد ابو زيدی ، معصومه جوشقاني که در زندان پرستار مهربان زندانيان بودند ، ناصر کاخساز ، ويدا حاجبی و . . . دهها و صدها زندانی شريف ديگر که از قلم افتاده است
در اينجا حتی ميخواهم از يک زندانی ياد کنم که نام دقيقش را هم به زندانبانان نداده بود و بر خلاف دروغهائی که عليه اش نوشته اند ، در زندان خميني استوار و مقاوم بود ـــ اما با کمال تاسف بعدا در دام اضداد مقاومت افتاد و مثل جاسوسکهای حقيری که در سايت هاي ايران ديدبان و نگاه نو و . . . لجن پراکنی ميکنند ،خود را خوار و خفيف کرد ودانسته و ندانسته به ساز وزارت اطلاعات رقصيد و از گذشته زيبايش فاصله گرفت ـــ با اميد به تغئير انسان و با يقين به اينکه دشمنان مردم نمي توانند برای هميشه فرزندان اين ميهن را ُبر زده و از آنان عروسک بسازند ، از آقای ِحميد رضا َبَرهون هم دعوت ميکنم خاطرات زندان را بنويسند و ستم هاي تسبيح به دستان دين فروش را افشا نمايند
همين جا به خاطر ُحرمت " کلمات " و معاني غائي نهفته در آن يادآوری ميکنم که گرچه با آزاديخواهان ميهنم رابطه عاطفی دارم و به آن افتخار ميکنم ، اما به هيچ دسته و گروهی وابستگی نداشته و ُمبارز و ُمجاهد نيستم ، وهر آنچه مينويسم تنها نظر شخصی ست
--------------------------------------------------------------------------------


قبل از اينکه به فتوای قتل عام و هيئتی که خمينی برای اعدام زندانيان سياسی برُگزيد بپردازيم ، اجازه ميخواهم به يک نکته ظاهرا بی اهميت اشاره کنم وآن گزارشات نادرستي ست که در چرائی و علت اعدامهای سال شصت و هفت ، اينجا و آنجا عنوان ميشود

بعد از انقلاب سران رژيم برای پياده کردن نقشه هايشان بخصوص در زندانها يک دستورالعمل سه ماده ای داشتند
يک - ابلاغ ِ دعوت ! دو - ايجاد ِ عادت ، سه - ِاعمال ِ قدرت
که البته جز آخری بقيه تعارف شاه عبدالعظيمی ست
در پوسيدگي و رفتار ظالمانه آخوندها و به قول دکتر ساعدی " چوب به دست داران قريه ورزيل " که خود را آقا بالا سر و قيم ِ ذهن ! مردم نيز ميدانند وتفکرات عهد بوق و دوران برده داری را به نام اسلام قالب کرده وبه خورد ِ جامعه ميدهند - ترديدي نيست

اين صحيح است که ارتجاع براي نشان دادن ِ چنته ِ خالي اش هنری ُجز زورگوئی ندارد ، و حتی خامنه اي پيش از انقلاب رسما به دانشجويان مذهبي دانشگاه مشهد خط ميداده ، اگر لازم بود مارکسيستها را ُکتک بزنيد - اما واقعش اينست که گرچه خمينی و اعوان و انصارش ُپشت ِ نام ايران و اسلام ِ َسنگر گرفته و به جنگ نور و روشنی آمده اند، اما اين نيروهای ُکهنه فرهنگ ِ شاد و ُپر از ُمدارای ميهن ما را نمايندگی نميکنند
ايران زمين به عنوان ِ " چهار راه حوادث " و يک چهار راه جهانی محل برخورد اديان و عقائد گوناگون بوده است
تساُمح ِ کوروشی ، ُمدارای يزدگرد ِ اول - که از قضا درست به دليل همين بردباری ، خمينيون ِ زمان به او " يزدگرد ِ بزهکار " ! لقب ميدادند ، و آزاد منشی و همبستگی انسانی که بر خلاف قرون وسطی و تفتيش عقائد ، در ادبيات ايران موج ميزند ، و اينکه فقيه و واعظ و و زاهد و صوفی ، که به دروغ ادای ياران خدا را در می آورند، در سرتاسر فرهنگ و ادب پارسي ، راهزن و شيطان و خونخوار و ُمزِورانی که چون به خلوت ميروند آن کار ديگر ميکنند ، معرفی شده اند
و اينکه اين تافته های ُجدا بافته را مردم با هوش ما حتی در " تسبيح " هم دست می اندازند و دانه های ُمتفاوت را آخوندک و شيخک مينامند . . . همه و همه نشان ميدهد که طناب به دستان در قتل عام شصت و هفت ، هيچ ربطی به مردم شريف و فرزانه ما ندارند
آثار خيام و عطار و ناصر خسرو و ُعبيد ِ زاکانی و نسيمی وفروغ و شاملو و اسماعيل خوئی و و هادی خرسندی و . . . سرشاراز اشعاري ست که از ديدگاه مرتجعين هر کدام بوي ُکفر و زندقه ميدهد در يک کلام آنان هدفي جز چپاول و جنايت ندارند و سخن گفتن شان حتي ازشعائر مذهبي و دين خدا جز عوام فريبی نيست
با اين ُمقدمه ميخواهم بگويم که درد خمينی و همه طناب به دستان ، بر خلاف آنچه بعضی از گروههای سياسی به دروغ عنوان ميکنند نماز و شعائر مذهبی و يک ِسری ُفرم و شکل نبوده و نيست اگر کسی غير از اين بگويد رژيم َکلاش ِ خمينی را نشناخته است ، وقتی شکنجه گران به آزاديخواهاني که از همه چيز خود گذشته اند و جز بهروزي و پيروزي خلق شان آرزوئي ندارند شلاق ميزنند و سوره والعصر می خوانند بيشتر از هر کس خود را تسلي و بازی ميدهند و اين به خودی خود چيزی را ثابت نمی کند ، فراموش نکنيم که شکنجه گر نيز خود به نوعي اسير و قربانی ست
رفتار ِ امثال حاج داود رحمانی که به دستورُ قضات هرزه و هار در هر وعده نماز با شلاق به جان خواهران و برادران مارکسيست می افتاد ، درست آن روی ِ سکه ِ رفتار ساواک شاه است که توسط سرهنگ زماني در زندان قصر برای جلوگيری از خواندن ! نماز صبح ، به زندانيان مسلمان شلاق ميزد
شکنجه گران چه از نوع شاه و چه شيخ هدفی جز به تسليم کشيدن زندانی و ُکشتن روح اعتراض نداشته و ندارند ، همه جای تاريخ همين جور بوده ، مگر در محاکمات ننگين و ظالمانه دهه سی در شوروی به اصطلاح سوسياليستی نخودچی کشمش پخش ميکردند ؟ کدام عنصر مسئولی ست که با اين بهانه آنهمه فداکاری و از خود گذشتگی های زنان و مردان کمونيست را فراموش کند ؟ " يادهای ِ زندان " ! و تراژدی غمبار قتل عام شصت و هفت را اينقدر پائين نياوريم و با گزارشات دروغ يا ُمبالغه آميز به حقيقت جفا نکنيم ، اگر به راستی دليل اعدامهای سال شصت و هفت مسلمان بودن و نبودن ، نماز خواندن و نخواندن بود ! پس چرا هزاران مجاهد خلق به دار کشيده شدند ؟ اما بسياری از جمله زنان زنداني که خوشبختانه تسليم نماز اجباری شکنجه گران هم نشدند ، مانند خانم ها منيره برادران ، شهر نوش پارسی پور ، نسرين پرواز ، ميم - آزاد ، غزاله علی زاده و . . . که ادبيات زندان را ُپر بار ساخته اند - نه تنها اعدام نشدند بلکه به کوری چشم رژيم خمينی از زندان هم بيرون آمدند ؟ کسانيکه آگاهانه حقيقت را تکه پاره و قلب ميکنند خود اين " حقيقت ِ ساده " ! را به خوبی ميدانند که اصلا مسئله غير از اين است ، زندان خمينی يک زندان کلاسيک ِ شناخته ُشده - مانند زمان شاه نبوده و نيست ، شاه در زندان خود می خواست از زندانی يک ُمجسمه ! بسازد ، اما خمينی و رژيمش می خواهند از زنداني ُتفاله ای بسازند که حتی در نهائی ترين لايه های ذهن و عاطفه اش هم تسليم باشد
--------------------------------------------------------------------------------


بر گرديم به هيئتي که خمينی براي قتل عام يا به قول خودش تشخيص موضوع بر ُگزيد، وي از ميان همه آگاهانه روی آخوند نيری انگشت گذاشت ، چرا که نيري هم به بيت آية الله گلپايگانی نزديک بود و هم از شاگردان آية الله اراکی به شمار می رفت و اين برای خمينی که حساب همه چيز را داشت مهم بود که َسر و صدای احتمالی آنان را بخواباند
نيری کتاب " مجمع المسائل " را که پاسخ گلپايگانی به سئوالات - استفتائات گوناگون است ، همراه با آخوند ثابتی همدانی ُمرتب نموده است
مرتضی اشراقی نيز همشهری گلپايگانی ست و از آقاي ِ لطف الله صافی داماد گلپايگانی که زماني رئيس شورای نگهبان بود و نيز برادرش حاج آقا علی صافی دور نبوده است ، مدتها بود که ملاقات يکی از نزديکانم که در اوين زندانی بود - او را در قتل عام شصت و هفت به دار زدند - قطع شده بود و نگران بودم ودربدر به دنبال چاره ميگشتم ، يکی از دوستانم که از دانشگاه ُجندي شاپور اهواز فارغ التحصيل شده بود به من گفت - ناراحت نباش من يکی از همشهريان دادستان مرکز، مرتضی اشراقی را می شناسم که در ضمن در گذشته استاد او بوده است ، بيا ايشان را که مردی محترم است ببينيم شايد مشکل شما حل شود
اين شخص آقای رضا تاجداری نام داشت که شنيده ام متاسفانه در قيد حيات نيست ، سلام بر مهر و ُعطوفتش ، ايشان با محبت فراوان پذيرای ِ ما ُشد ، من درد دل کردم و گفتم ِگره اين کار به دست آقای مرتضی اشراقی باز ميشود ، وقتي حال مرا ديد و شنيد زندانی مذکور تنها عضو خانواده است که زنده مانده است ! سکوت کرد و گريست ، سپس گفت ُمتاسفم او يک زمانی شاگرد من در دانشسرايعالی گلپايگان بود ، البته در درس بی استعداد بود ، اما مي شنوم در خيلی چيزها که از شان آدمی به دور است بسيار خوش استعداد هستند ، خيلی محافظه کار و ترسو هم تشريف داشتند ، ايشان حالا خدا را هم بنده نيستند و با حُجَج ِاسلام واز ما بهتران فالوده می خورند ، ميدانم رويم را زمين خواهد زد ، در گذشته که در همايون شهر اصفهان - سده خدمت ميکرد و در خود اصفهان شغل دادستانی داشت البته هنوز سجايای انسانی در وی نمرده بود و حتی َغضب ِ حزب اللهی ها را هم به جان خريد که خواهان اعدامهای بيشتر بودند ، اما قدرت آدمها را َمسخ می کند ، با اين حال اگر شما اصرار داريد من از طريق برادرانش که در گلپايگان دوچرخه سازی و موتور فروشی دارند اقدام می کنم ، شايد هم بد نباشد شما به آقا لطف الله صافی که داماد گلپايگانی ست و يا خود گلپايگانی ُمراجعه کنيد
َ
غرض از اين داستان دقت خميني در انتخاب اعضای هيئت مرگ است که همه جوانب را در نظر گرفته و همه را مستقيم و غير مستقيم در جنايت خويش سهيم ميکند ، چيزی که ممکنست روح گلپايگانی و اراکی هم از آن خبر نداشته باشد
ُبردن ِ اعضاي کمسيون مرگ در زير ِ نور و نشان کردن ِ ُپشت ِ پرده فتواي خميني و قتل عام سال شصت و هفت ، به دليل کينه های کور و انتقام گيری های شخصی نيست ؟ َابدا ، من شخصا نه تنها شکنجه گران خودم را بخشيده ام ، که برای آنان طلب رحمت هم می کنم ، اما آيا خويشان و نزديکان اعضای هيئت مرگ که هزاران نفر از بهترين فرزندان ايران را به دار کشيدند ، درد و رنج ما را می فهمند ؟ آيا احساس خانواده قربانيان قتل عام شصت و هفت را که غنچه لبخند بر لبانشان پژمرد ، درک ميکنند ؟ آيا ميدانند بسياری از خانواده ها تمامی فرزندانشان را از دست داده اند و از بيِکسی رو به کوه و بيابان گذاشتد ؟ آيا شنيده اند که در رژيم شاه که البته ظالم و ستمگرو دشمن نهاد هاي دموکراتيک بود ، برخلاف ُمبالغه ها و دروغهاي خمينی که می گفت نظام شاهنشاهي هفتادهزار ! شهيد و بيش از صد هزار ! معلول و مجروح روی دست مردم ايران ُگذاشته ، تعداد قربانيان انقلاب در سالهای چهل و دو تا پنجاه و هفت بالغ بر سه هزار و صد و شصت و چهار تن۳۱۶۴ است ؟ يعنی به مراتب کمتر از تعداد کسانی که فقط در سال شصت و هفت قتل عام شدند ؟
از حماسه سياهکل که خميني ميفرمود توطئه صهيونيست ! هاست تا حول و حوش انقلاب سيصد و چهل و يک نفر از فدائيان و مجاهدين و . . . جان باختند ، اما هيئت مرگ خميني ، شاه و ساواک که هيچ ، فرانکو و پينوشه و شارون را هم رو سفيد کرده است و در اين هيچ اغراقی نيست
امثال آخوند نيري نه تنها از َپر َپر ُشدن ِ آنهمه جوان رعنا که برخی از آنان تازه با زيبائی هاي زندگی آشنا شده بودند ، َکَکشان هم نمي َگزيد ، که تازه بعد از آنکه جوانان اين ميهن را به دار می کشيد ، هوس ِ ُگل ميکرد و در ُگلخانه زندان به انتخاب ُگلهای زيبا می پرداخت باور کردني نبود ، ساعتی قبل عزيز ترين ُگل ها را َپر َپر کرده بود و حالا در کمال آرامش به انتخاب ُگلدان برای بردن به خانه اش می پرداخت ، نميدانم چگونه خود را توجيه ميکنند ؟ " لورکا راست ميگويد
اگر نمی گريند برای اينست که به جای مغز ُسرب در ُجمُجمه دارند و روحی از چرم ِ برقي
اينجاست که بايد به قول جعفر هاشمی که اين آيه قران را خطاب به گندم نمايان جو فروش تکرار ميکرد ، گفت
ويل ُ للُمکذبين
وای بر دروغگويان ، وای بر حق ُکشان و حق پوشان ، واي بر دشمنان عدالت و آزادی که کلمات را نيز به صليب مي کشند کاک جعفر چهار سال در سلول هاي انفرادي مشهد و اوين و گوهر دشت به سربرد و از سمبل هاي مقاومت زندان بود
اولين سری زندانيان که تجت عنوان برخورد با هيئت عفو ! به بيدادگاه برده شدند ، زندانيان مجاهدي بود که از مشهد آمده بودند و اولين نفر نيز جعفر هاشمی معروف به کاک اهل ُتربت ِ حيدريه بود ، که مرا به ياد حسين ِ ُارگنجی ِ شهيد می اندازد ، به ُگزارش آقای ايرج مصداقی " . . . زندانبانان علی رغم تلاش بسيار برای درهم شکستن کاک جعفر احترام فوق العاده ای برايش قائل بودند ، زندانيان مارکسيست بعدا برايم تعريف کردند که آنها بچه های مشهد را قبل از شهادت در حياط بندشان ديده بودند که با چه شور و اشتياقی درب بزرگ حياطی که به سوله - محل اعدام - ُمنتهی می شد را خودشان باز کرده بودند "
آنها در حاليکه زندگی را دوست داشتند و به آن عشق می ورزيدند بي اعتنا به َعلمداران تکفير که با طناب و تسبيح برای به دار کشيدن آنان اين پا و آن پا می کردند ، خود پيش قراول شده با اشتياق تمام مرگ ِ روی ِ پاها را بر زندگی روی زانوها ترجيح دادند ، به قول شاملو نخواستند بميرند يا از آن پيش تر که ُمرده باشند بار ِ خفتی بر دوش گيرند
کجاست سعيد سلطان پور تا چهره های هزاران سيمون ماشار ميهنمان را به صحنه آورد ؟ مظلوميت زندانيان سياسي وجنايت طناب به دستان تنها با کار و تلاش زندانيان سياسي نمايشنامه نويسان ، آهنگسازان ، فيلم سازان ، شاعران ، نويسندگان و تمامي هنرمندان ميهنمان است که زنده ميماند
محسن يلفاني ، ناصر رحمانی نژاد ، علي اشرف درويشيان ، محمد شمس ، امير کوشيار، حميد رضا طاهرزاده ، نسيم خاکسار ، ايرج جنتی عطائی ، شاهپور باستان ِسير ، علی تجويدی ، کامبيز روشن روان ، دکتر اسماعيل خوئی ، بيژن نيابتی ، علی فياض ، محمد علی اصفهانی ، ناصر مهاجر ،اسماعيل َوفا ، رضا شمس ، گيسو شاکری ، بصير نصيبی ، فريبا هشترودی ، علي ناظر، ميرزا آقاعسکری عبدالعلی معصومی ، بارُبد ِ طاهری ، رضا دقتی ، عباس سماکار ، ستار لقائی ، سيروس ملکوتی ، پرويز صياد ، شاپور ِ دانشمند ، رضا اولياء ، هادی خرسندی ، منصور قدر خواه ، مرتضی مير آفتابی ، اسماعيل اوجی ، بهروز حشمت ، بهرام بيضائی ، ميم - آزرم ، اسفنديار منفرد زاده ، دکتر مرتضی محيط ، ناصر کاخساز و . . . همه و همه به قربانيان قتل عام سال شصت و هفت مديونند
همين جا اضافه کنم کمسيون ِ مرگ که خميني برای اعدام زندانيان معرفی کرد آخوند نيّری ، مرتضی اشراقی ، و نماينده وزارت اطلاعات حتی از به دار کشيدن افرادی چون احسن ناهيد که شش گلوله در بدن داشت ، عباس پور ِ ساحلي که گلويش را عمل کرده و هنوز خوب نشده بود ، ناصر منصوري که با برانکارد از بيمارستان زندان آورد ه بودند ، محسن محمد باقر که از دو پا مادر زاد فلج بود ، کاوه انصاری که بيمار بود و صرع پيشرفته داشت و . . . و از آقای ارژنگ استاد موسيقی کشورمان که با صدای زيبايش شور زندگی سر ميداد ، و عمري از او گذشته بود ، نيز نگذشتند
اعدام ها اول با به دار کشيدن زنان مجاهد آغاز شد که تقريبأ همه آنان را ُکشتند
صد رحمت به يزيد که علي رغم اينکه زينب آبرويش را برد ، او و برادرش را که بيمار بود نکشت ، انهم در عصر بردگی و جاهليت

کمسيون مرگ در سال شصت و هفت مرا به ياد شجره طيبه شهيدان ميهنم می اندازد ، زنان و مردانی که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل ديگران باشند ، ستارخان ، ميرزا کوچک ، عمواوغلي ، ُقرة ُالعين ، کلنل پسيان ، خيابانی ، دکتر ارانی ، فاطمی ، روزبه ، پويان ، محمد حنيف نژاد ، بهکيش ، مرضيه ُاسکوئی ، يوسف ِ ِکشی زاده ، چنگيز احمدی ، سليمان تيکان تپه ، آذر سليمانی ، ابوذر ورداسبی ، اسلام قلعه سری ، رضا ماهان ، زهرا خسروی ، رمضان گرامی ، حسين عبدالوهاب ، شعاعيان ، موسی ، ُشکرالله پاک نژاد ، الله ُقلی جهانگيري ، معصومه شادمانی ، رحمان شجاعی ، رحمان هاتفی ، جمشيد مير شهيدی ، صادق خزائی ، محمد رضا و علی سعيدی ، علی َاتراک ، شاهرخ نوری ، عباس ِ َحَجري ، هيبت الله معينی ، سيد فخر طاهری و هزاران هزار جويبار ُزلال ، هزاران هزار شاليزار
آه که . . . از اين ُظلمت ِ شبانه دلم گرفت . . . بايد با غم های عزيزی که قدَمش مبارک باد ، به ُسراغ ِ سپيده دم بروم ، سپيده َدم ، سپيده ِ َسَحر ، فجر و سوره فجر که " طناب به دستان " وارثان فرعون وعاد و ثمود ، تحت الحنک بندان زير ِ ريش که به قول حافظ دردمند ، " چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند " ، آيه اي از آن را در واکنش به عمليات فروغ جاويدان ، ِکش رفتند
ِانَ َربک لبا لمِرصاد
آري دست خدا که از دل قانونمندی ها و آستين توده های تحت ستم بيرون ميآيد ، قاتلان شهيدان را در کمين و ِمرصاد ِ خويش خواهد ِکشيد
خوب است ُسراغ نيمايوشيج بروم
ياد ِ بعضی نفرات روشنم می دارد . . . ُقوتم می بخشد
َره می اندازد و ُاجاق ِ ُکهن ِ سرد ِ سرايم
گرم می آيد از گرمی عالی َدمشان
نام بعضی نفرات رزق ِ روحم شده است
وقت هر دلتنگی سويشان دارم دست
جرئتم می بخشد ، روشنم می دارد
با تشکر از همنشین بهار