یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

روايت زندان
صدای زنانشهلا شفيق منيره برادران وقتي در زندان با شهرنوش پارسي پور ملاقات مي کند و مي شنود او نويسنده است، از اين فکر که روزي شهرنوش داستان او و هم بندهاي شان را خواهد نوشت، خوشحال مي شود. شهرنوش هم در زندان به نوشتن آن چه ديده مي انديشد. "مي انديشيدم و چشمم به دختر بيماري افتاد که لباس گلداري مي پوشيد و يک روند و يک نواخت راه مي رفت. اين البته آغاز بيماري او بود. به ياد لحظه دستگيريم افتادم. به ياد همه چيزهايي که پيش آمده بود. انديشيدم پس از خروج از زندان خاطراتم را خواهم نوشت."(1) پس از رهايي از زندان و آمدن به تبعيد، منيره با تلاشي فرساينده براي به ياد آوردن دقيق جزئيات روزها و سال ها، نه سال خاطره ي زندان را در سه جلد به نام "حقيقت ساده" ثبت مي کند.(2) پيش از آن پروانه عليزاده نخستين زني است که خاطرات خود را از زندان جمهوري اسلامي در کتاب "خوب نگاه کنيد راستکي است"(3) نوشته است و پس از او به جز منيره، زنان ديگري هم خاطرات شان از زندان مي نويسند، که به آن خواهيم پرداخت. شهرنوش پارسي پور هم بالاخره هنگامي که در آمريکا ساکن مي شود، خاطرات خود را مي نويسد. حالا ما صدها صفحه خاطرات زنان سياسي از زندان هاي حکومت اسلامي را پيش رو داريم. زندانيان سياسي مرد هم خاطرات خود را نگاشته اند. پرويز اوصيا، اولين کسي است که گشوده شدن درهاي زندان را در "بهار آزادي" پس از انقلاب در خاطرات خويش تصوير مي کند.(5) او بر اين خاطرات "زندان توحيدي" نام مي نهد. چرا که در اين زندان، همه افراد، به رغم موقعيت و منصب شان در يک جا و رديف قرار مي گيرند. کارگر و کاسب و کارمند و استاد دانشگاه، انقلابي و ساواکي. "زندان توحيدي"، در روند "تکامل" خود، در فاصله اي کوتاه، به "زندان اسلامي" بدل شد. به جهنمي که در آن "کافران" و "گناهکاران" مي بايست کفاره بپردازند و به راه راست هدايت شوند. تصوير مخوف "زندان اسلامي" را ديگر زندانيان زن و مرد، در تبعيد ثبت کرده اند. زنان در اين راه اولين گام ها را برداشتند. چرا زنان در نوشتن خاطره زندان جهنمي اسلام، زودتر دست به قلم بردند؟ به محض طرح اين سئوال، به همراه آن، به طور اجتناب ناپذيري يک سلسله پرسش هاي ديگر مطرح مي شود. آيا "زن بودن"، به "زنداني بودن" بعد خاصي مي بخشد؟ آيا جنسيت مهر خود را بر تجربه زنداني بودن در حکومت اسلامي مي زند؟ اگر آري چگونه؟ آيا در رويکرد به پديده ي "زندان اسلامي"، مي توان به مقوله ي زن "زنداني"، جايگاهي ويژه داد؟ و بالاخره، آيا تامل در مقوله ي "زن زنداني" به شناخت ويژگي هاي "زندان اسلامي" ياري مي کند؟ در اين مقاله براي تامل در اين پرسش ها، روايات هاي زنان و مردان از "زندان اسلامي" را باز خوانده ايم. در اين بازخواني تحليلي، علاوه بر کتاب "زندان توحيدي" ، ده کتاب خاطرات از "زندان اسلامي" را گشوده ايم. پنج کتاب از خانم ها: پروانه عليزاده(5)، منيره برادران(6)، شهرنوش پارسي پور(7)، شهرزاد(8)، ف- آزاد(9). و پنج کتاب خاطرات آقايان : علي شيرازي(10)، نيما پرورش(11)، حسن درويش(12)، رضا غفاري(13)، حميد آزاد(14). همان طور که پيش از اين گفتيم، در اين بررسي به ديگر مقالات و خاطره هايي هم که در مجله هاي مختلف چاپ شده اند مراجعه کرده ايم. بعلاوه، زندان اسلامي، موضوع داستان ها و روايت هايي هم بوده که به قلم نويسندگان و نه خود زنداني ها به نگارش درآمده اند، نظير داستان "مرايي کافر است" به قلم نسيم خاکسار(15)، "بازنويسي روايت شفق" به قلم اکبر سردوزامي(16)، و "پنجره کوچک سلول من"، نوشته مسعود نقره کار که روايت زندان همسر نويسنده است.(17) اما در اين مقاله، همچنان که اشاره شد، پايه ي تحليل خود را بر بازخواني خاطرات پنج زن و پنج مرد از زندان اسلامي بنا نهاده ايم. خاطره نويسي، زندان و آزادي، ديروز و امروز خاطرات زندان، در آزادي، بيرون از زندان نگاشته شده اند. نويسنده با چشم هاي فردي که از زندان خلاصي يافته، پس از تامل و تصميم گيري براي گذاشتن قلم بر کاغذ، زندان را در ذهن خود مرور مي کند، به خود در زندان مي نگرد و او را بر صفحه کاغذ مي نگارد. آنچه از قلم زنداني پيشين بر کاغذ مي آيد، حاصل نگاه امروز اوست به خود ديروز، پس نوشته امروز و ديروز نويسنده را با خود و در خود دارد و نويسنده با نوشتن و از طريق همين نوشتن به فردا پل مي زند. رويکرد روان شناسانه به خاطره، به ما يادآوري مي کند که به "ياد آوردن" و بيان "رويداد"، روند پيچيده اي است که رفتارهاي متفاوت مشخص، همچون "ضبط شرايط و اتفاق ها"، "تشخيص تمايز ميان آنها"، "بازشناسي" و "بازسازي" آنها را در برمي گيرد.(18) پس خاطرات، هرگز بازسازي صد در صد وقايع رخداده نيست و عمل شخص راوي در گزينش رويدادهايي که روايت را مي سازد، عملي مختار و تعيين کننده است. خاطره، فرديت نوشتن خاطره، همواره عملي به غايت شخصي ست. روايت شخصي از آنچه فرد زيسته. پس در نوشتن خاطره، هويت فردي حضور کامل دارد. هويت به معناي مجموعه ي حس ها و دريافت هايي ست که به هر يک از ما امکان مي دهد عليرغم گذشت زمان و جابجايي مکان و تجربه هاي دگرگون کننده ي رواني، رد خويشتن خويش را در هستي و در جهان، در زمان و در مکان دنبال بگيريم و باز بشناسيم. با نوشتن خاطره و با انتشار و تبادل آن، اين شناسايي را با ديگران هم در ميان مي گذاريم. خويش را به ديگران مي شناسانيم و بدين گونه باز بيشتر به تثبيت فرديت خود مي پردازيم. ژان ژاک روسو در "اعترافات" مي نويسد: "مي خواهم به همگنان خويش، مردي را در تمامي حقيقت خود، نشان دهم... گو شيپور روز قضاوت نهايي هر زمان که مي خواهد به صدا درآيد، من خواهم آمد. با اين کتاب در دستم. در پيشگاه قاضي برتر، خدا. و با صداي بلند خواهم گفت: بفرماييد: آنچه کرده ام، آنچه انديشيده ام، آنچه بوده ام. از درون خويش به همان گونه پرده برداشته ام که تو (خدا) آن را ديده اي". همين جا مکث کنيم: در ده کتاب خاطرات زندان هاي سياسي که موضوع بازخواني تحليلي ما هستند، غايت و هدف نويسنده از نوشتن خاطرات بيان حقيقت نيست. گرچه مانند هر خاطره نويسي اين هدف در آن منتشر است. اما اين خاطرات، از بيان حديث خود، بسي فراتر رفته و شهادت دادن از تجربه اي عملي و تاريخي را در نظر دارد. اين کتاب ها نوشته شده اند تا شاهدي باشند بر فجايعي که در زندان هاي سياسي حکومت اسلامي رخ داده است. شهرزاد در مقدمه بر چاپ اول کتاب خاطراتش مي نويسد: "اکنون مي توانم با آرامش خاطر دمي بياسايم. زيرا سرانجام موفق شدم پيام هم بندهايم را به گوش آنان که دوست دارند بشنوند برسانم." ف آزاد، در پيش درآمد کتاب شعري را نقل مي کند که بر ديوار سلولي در زندان اوين خوانده است: "اگر از کوير وحشت به سلامتي گذشتي به شکوفه ها، به باران، برسان سلام ما را!" و مي نويسد: اينک که به سلامت گذشته ام، از جانب شيردلاني که نعره هاي خونين شان در کوير وحشت خاموش شده سلام مي گويم، سلام بر شکوفه ها، سلام بر باران! رضا غفاري در پيش گفتار کتابش از آن به عنوان "پژواک صداي مظلوميت و مقاومت فرزندان ايران در پشت ديوارهاي بتوني زندان" نام مي برد. اين همه بيانگر تلقي نويسندگاني از نوشته هاشان به مثابه شهادتي ست تاريخي. توجه کنيد که نوشته شدن و چاپ اين کتاب ها تنها در تبعيد امکان پذير شده است. در واقع، نبود سانسور در تبعيد امکان داده که مقوله ي "زندان سياسي" که با تاريخ سياسي معاصر ايران و به ويژه با تجربه ي حکومت اسلامي گره خورده، به عنوان مقوله اي خاص جاي خود را در کار فکري و تاريخي و ادبي باز کند. پيش از اين به داستان ها و روايتي که موضوع آن زندان سياسي هستند، اشاره کرديم و در اينجا جا دارد تلاش هاي دفتر "گفتگو هاي زندان"(19) که به همت جمعي از زندانيان سياسي سابق انتشار مي يابد اشاره کنيم و همين طور به کار ارزنده ناصر مهاجر در پرداختن به اين مقوله در کتاب زندان.(20) در چنين متني، خاطرات زنداني هاي سياسي، عرصه ي تلاقي خاطره ي فردي و جمعي است. مفهوم "خاطره جمعي" را از پل ريکور وام گرفته ايم. اين فيلسوف فرانسوي در تحليل رابطه ي خاطره ي تاريخ و فراموشي(21) به چگونگي روند انسجام "خاطره جمعي" در نتيجه ي عيني شدن تبادل خاطرات فردي در "فضايي ويژه" مي پردازد و تاکيد مي کند که "خاطره قابل انتقال و قابل تعليم است و هر نسلي قادر به انتقال خاطرات خود به نسل ديگر است". او به توانايي نهفته در عمل "خاطره" تاکيد مي کند و عمل کرد آن را براي فهم گذشته و رها شدن از اجبار تکرار آن حياتي مي داند. ريکور در نقد رويکردهاي متفاوت به فراموشي به "استفاده ي موهوم از فراموشي" و يا سوءاستفاده از فراموشي اشاره مي کند. او بر اين نکته انگشت مي گذارد که اگر چه براي پيش تر رفتن به ناگزير بايد از گذشته فاصله بگيريم و به نوعي فراموش کنيم، در عين حال مي بايد از آن گونه فراموشي که به از ياد بردن فجايع مي انجامد پرهيز کنيم. به گمان ريکور، مورخ وظيفه دارد در روايت تاريخ، ديدگاه قربانيان را از ديدگاه جلادان بازشناسد و "به اين معنا تاريخي وجود دارد که مي توان به آن تاريخ قربانيان نام داد. اين تارايخ به خاطره ي ويژه اي نياز دارد که همانا خاطره ي قربانيان است و در نتيجه وظيفه ما فراموش نکردن است". و اين همه البته براي جلوگيري از تکرار گذشته و گشودن راه آينده. خاطرات زندان، خاطره فردي و جمعي در چنين چشم اندازي، نوشتن خاطره ي زندان سياسي، به گونه اي، مشارکت در نوشتن تاريخ قربانيان است. همين ويژگي، يعني تلاقي و آميختگي کار نوشتن خاطره فردي، با کار مشارکت در قوام و انسجام دادن به خاطره ي جمعي، خود دليل دشواري نوشتن اين خاطرات براي نويسنده است که علاوه بر درد و رنج يادآوري فجايعي که شاهد آن بوده، آگاه يا ناآگاه، با اضطراب ناشي از انتقال صادقانه ي خاطره ي جمعي درگير مي شود. منيره برادران در پيش گفتار جلد سوم خاطرات اش از اين اضطراب سخن مي گويد: "مي بايست واقعيت ها را درست به همان سان که بوده، چون معماري، دوباره از پايين به بالا روي هم بچينم دنيايي را به عينه بازسازي کنم. آيا از پس اين کار بر مسئوليت برآمده ايم؟ اما واقعيت کدام است؟ آيا برداشت من از رويدادها، با برداشت ديگري از همان رويدادها يک سان است؟ آيا مي توان در توصيف حادثه اي، داوري هاي شخصي را به کلي کنار نهاد، تا خواننده خود داور باشد؟ آيا قلم من از خطر يکجانبه نگري دور بوده است؟"(22) شخصيت زنداني و شخصيت زندان همين ويژگي خاطرات زندان، چه زنان و چه مردان، سبب مي شود که در بازخواني تحليلي خاطرات زندان، دراين روايت ها، با دو شخصيت اصلي روبرو باشيم : راوي و زندان. در واقع، "زندان" خود به مثابه شخصيتي اصلي در روايا ظاهر مي شود. چرا که توصيف فضا و رويدادهاي آن، گاه اصلي ترين دغدغه ي خاطره نويس است. در اين زمينه جالب توجه است که از ده کتاب ياد شده، در هفت تاي آن، روايت با دستگيري و رفتن راوي به زندان شروع مي شود و يا در زندان، با بسته شدن درهاي زندان پشت سر راوي پايان مي گيرد. يعني روند بسط خاطره در زمان و مکان با روايت دو شخصيت زنداني و زندان آغاز شده و با آ ن تمام مي شود. تنها در سه کتاب خاطرات، نوشته هاي حسن درويش، رضا غفاري و شهرنوش پارسي پور. ما نويسنده را در تداوم زمان و مکان، پيش از زندان، در زندان و پس از زندان دنبال مي کنيم. بنابراين، در ميان نوشته هاي زنان، تنها در خاطرات شهرنوش است که روايت زنداني، بر روايت زندان پيشي مي گيرد و آن را پشت سر مي گذارد. گفتيم که شهرنوش نويسنده است و نوشتن خاطرات زندان را هم در متن کار نوشتن که به گفته ي خود او هدف زندگي اش است انجام مي دهد. شهرنوش در خاطرات اش جا به جا بر اين هويت پا مي فشرد. هويتي گه گاه سپري حفاظي مي شود براي دفاع از خود و ارزش هاي خود در شرايط سخت : "من نويسنده هستم و موظفم حريمي را حفظ کنم. اگر اين حريم را بدرم، قلمم خشک مي شود."(23) تاکيد بر هويت شاعري و نويسندگي را در نوشته ي پرويز اوصيا هم مي بينيم. اما اگر چنان که گفتيم، در غالب خاطرات زنان و در بيشتر نوشته هاي مردان، زندان، به مثابه شخصيت، پا به پاي زنداني حاضر است. اين پرسش طرح مي شود که آيا "شخصيت"، "زندان در اين روايات، ابعاد جنسيتي هم دارد؟ اگر آري، ويژگي هاي جنسيتي آن در کجاست؟ جنسيت "زندان اسلامي" جوهر حبس و زندان، عصاره و چکيده ي آن، در تخت شکنجه متبلور مي شود. تخت شکنجه نمايش عريان رابطه ي قدرتي است که ميان زنداني و زندانبان جاري و ساري است. زندانبان زنداني را در اختيار دارد؛ زندگي او را در دست دارد؛ بر او مسلط است و به تمام معنا بر او حکم مي راند. در شکنجه، اين اعمال قدرت به نهايت مي رسد. شکنجه گر با شلاق و ديگر وسايل شکنجه به تن زنداني دست اندازي مي کند. تن زنداني در زير شکنجه عرصه ي تاخت و تاز زندانبان است که بر عواطف و روان او شبيخون مي زند. در همه ي خاطرات زندان، با لحظه هايي روبرو هستيم که در آن زنداني، زير شکنجه يک سره درد مي شود، آن طور که شهرزاد مي نويسد: "در دنيا هيچ چيز غير از درد وجود نداشت، همه چيز درد بود و درد."(24) در اين لحظات، آيا تفاوتي ميان جسم زن و مرد نيست؟ شايد فقط در زندان حکومت اسلامي بتوان با صراحت به اين پرسش مثبت داد. چرا که حتي روي تخت شکنجه، حجاب اسلامي به تفاوت ميان زن و مرد، جنسيت مي بخشد. آنگاه که در زير شلاق حرکات دست و پا و تن زنداني گوشه اي از بدن او را مي نماياند. بازجو و شکنجه گر مي گويد: "خودت را بپوشان!"... "در شب سوم، حدود ساعت شش، صداي قدم هايي سنگين در راهرو پيچيد، سپس در اتاق من به صدا درآمد. آنگاه صداي خوفناکي را شنيدم که مي گفت: روتو بکن به ديوار ! رويم را که به ديوار کردم، به درون اتاق آمد و اين بار گفت: چادرت را سرکن! چشم بندي هم به طرفم پرتاب کرد که به چشم هايم بزنم. بعد رفتيم به اتاقي در طبقه پايين. مرا به تختي بست و پس از آن که "تعزير" شدم و "حد شرعي" خوردم، با کابل هشت ضربه با پايم زد، به من تجاوز کرد. و وقتي به من تجاوز مي کرد، دهانم را بست. اما وقتي داشتم حد مي خوردم دهانم را باز گذاشت."(25) ماريا- م. نويسنده اين گزارش، اضافه مي کند که شکنجه گر، پيش از تجاوز و پس از آن، براي هدايت زنداني چشم بسته به مکان شکنجه و پس از آن به سلول، براي پرهيز از تماس با زنداني، چوبي به دست او مي دهد که مبادا مرتکب گناه شود. شکنجه گر و بازجو با کتک و استنطاق و فحش و شکنجه به جسم و روان زنداني دست اندازي مي کند اما به واسطه ي حجاب و تکه اي چوب با همين جسم که عرصه اعمال قدرت اوست فاصله ي نامحرم مي گيرد. همين تناقض بي نهايت دردناک و در عين حال مسخره، ماهيت ويژه زندان اسلامي را يک سره عريان مي کند. هدف اين زندان نه تنها حفظ قدرت سياسي حکومت، بلکه مجازات کافران و گناهکاران است. نمايش تناقض آميز زن با حجاب روي تخت شکنجه خود به تنهايي ذات ايدئولوژيک حکومت اسلامي را برملا مي کند. زندان اسلامي، گناه، کفاره زندان اسلامي، جهنمي ست که نمايندگان خدا روي زمين به پا کرده اند تا گمراهان، عاصيان و کافران در آن به مجازات برسند، کفاره بپردازند، توبه کنند و سر تسليم فرود آورند. جوزف برودسکي در مقاله اي تحت عنوان "نويسنده در زندان" مي گويد: "در ذهن عامه، زندان مکاني ناشناخته است و بنابراين با مرگ که غايت جهان ناشناخته و محروميت از اختيار است قرابت کامل دارد. انزوا را دست کم در نظر اول، مي توان بي ترديد با تابوت مقايسه کرد. اشاره به عالم زيرين (دوزخ) در گفت و گو راجع به زندان، تقريبا در همه ي زبان ها رايج است، مگر اين که چنين گفت و شنودي تابو باشد."(26) بي ترديد مي توان گفت و تکرار کرد که در حکومت اسلامي ايران، شايد براي اولين بار در قرن بيستم، زندان سياسي آشکارا وظيفه ي برپا کردن دوزخ بر روي زمين را برعهده مي گيرد. در همين زندان، در قفس هايي که حاج داوود براي زندانيان زن تدارک مي بيند، زندانبانان مفهوم "تابوت" را تجسم مي بخشند. تجربه ي هولناک تابوت ها در خاطرات منيره برادران و شهرنوش پارسي پور آمده است. منيره برادران از زندانياني مي نويسد که پس از درهم شکستن، به امر حاجي پشت ميکروفن در حالي که بشدت گريه مي کنند، اعلام مي کنند که انسان هاي "حقير پستي" بوده اند و در پي هواهاي نفساني خيانت ها و جنايت ها کرده اند.(27) در خاطرات شهرنوش پارسي پور مي خوانيم که آزيتا مي گويد: هنگامي که در "دستگاه" نشسته بودم، کم کم عوض مي شدم. عوالمي بر من ظاهر مي شد، کم کم احساس کردم که به عنوان کمونيست، يک انسان "نجس" هستم. عاقبت روزي حقيقت را يافتم. شهرنوش مي نويسد که چگونه بعد از اين تجربه ي هولناک، آزيتا نامش را به فاطمه تغيير مي دهد و در سرگرداني اش ميان دو شخصيت آزيتا و فاطمه، ديوانه مي شود.(28) مي دانيم که عده اي از زنداني ها از تابوت ها، شکسته و توبه نکرده بيرون آمدند اما تابوت ها اوج تجسم زندانبان اسلامي براي تحقق طرح توابيت است. در واقع طرح توابيت هدف اصلي زندان اسلامي است و ويژگي آن را هم بيان مي کند. مقوله ي زندان اسلامي، به مثابه ي مکان عذاب و توبه کافران و عاصيان و خطاکاران با مفهوم گناه و توبه پيوند جدانشدني دارد. گناه و توبه، در زندان مردان و زنان همه جا حاضر است. اما تلاقي مفهوم جنسيت و رابطه جنسي با مفهوم گناه در قانون اسلام، زندان زنان را به مکاني نمادين مبدل مي کند که در آن، ذات ايدئولوژيک زندان اسلامي، به عريان ترين وجه خود را به نمايش مي گذارد. گناه، توبه، جنسيت، زندان اسلامي اگرچه در اسلام، بر خلاف مسيحيت، مفهوم گناه نخستين وجود ندارد. اما در رويکرد قانون اسلام به گناه، مسلمان يک سره در معرض گناه است.(29) پاکي و ناپاکي، حلال و حرام در قانون اسلام جايي محوري دارد. در احکام شرع، هزار و يک قاعده و قانون به دوري از حرام نظارت مي کند و حلاليت را تضمين مي نمايد. اسلام بر خلاف مسحيت و يهوديت عشق ورزي جسماني را سرچشمه ي لذت مي داند و نه تنها بهره گيري از آن را به مسلمان روا مي دارد، بلکه آن را اشارتي مي داند از همه ي مواهب ولذت هايي که در بهشت نصيب بندگان پرهيزکار خدا خواهد شد. اما حلاليت لذت جنسي در قانون اسلام در چهارچوب زناشويي شرعي صورت مي گيرد که در آن، همان طور که بندگان مطيع پروردگار قاهر و بخشنده و مهربان اند زنان تابع شوهران خوداند که آنها را سرورند و حامي، بيرون از اين چهارچوب، رابطه ي جنسي سرچشمه ي گناه است و مستحق عقوبت هاي سخت، حجاب اسلامي در واقع ادامه ي ديوار ميان جنس هاست که حق پدري و سروري مردان را محافظت مي کند.(30) سروري و سالاري مردان بر زنان، نه تنها در قوانين و احکام متبلور مي شود، بلکه در تصوير زن در ذهن مردان هم حک شده است. در خاطرات زندان، مفهوم زن بودن زنداني را در نگاه سرورانه زندانيان به زنان باز مي يابيم. پروانه عليزاده در توصيف حاجي داود مي نويسد: "حاجي آقا وظيفه خود مي دانست تا آنجا که مي تواند از "ناموس هايش" يعني زنداني هاي دختر مواظبت کند. و هر کدام از اين ناموس ها که پايش را کج برمي داشت، حاجي چنان دماري از روزگارش درمي آورد که بيا و تماشا کن".(31) جالب است که شهرنوش پارسي پور هم در مشاهده رفتار حاجي داود همين حس را دارد. شهرنوش در زندان، مانند بسياري از زندانيان ديگر، با مسئله حجاب تحميلي درگير است. در خاطرات زنان زنداني مي خوانيم که چگونه شکل حجاب (چادر يا روسري) و رنگ چادر (رنگي يا سياه)، به موضوعات مقاومت و مبارزه ي زنان عليه زندانبانان بدل مي شوند. پس از آن که شهرنوش بالاخره پس از ترديدهاي بسيار تصميم مي گيرد روسري را با چادر گلدار عوض کند، مي نويسد: "حاجي داود را خبر کردند تا اين فتح را از نزديک ببيند. در سلول نشسته بودم و ايشان در بيرون سلول ايستاده بود و با ملاطفت، همانند يک آقاي کامل لبخند مي زد. نيم نگاهي به او انداختم و متوجه شدم که داراي اقتدار کامل ياد خروس است. به ديوار روبرو نگاه کردم و انديشيدم "لابد من به مرغ پا کوتاه زيبايي تبديل شده ام."(32) پس از آن شهرنوش مرغي روستايي را به ياد مي آورد که با وجود زخم خوردن تسليم خروس نمي شود. "خوشحال شدم، روشن بود که حتي اگر انسان را به مرغ تبديل کنند، باز او مي تواند استقلالش را حفظ کند". در خاطرات پارسي پور تصوير زن در نگاه زندانبان به مثابه پيکري که گناه در آن خانه دارد را جابه جا باز مي يابيم. نويسنده در تفکر خود پيرامون خشونت در زندان به اين نتيجه مي رسد که اين خشونت ريشه در تاريخ و فرهنگي دارد که در آن تداوم تهاجم و تجاوز بيگانه، تصوير آلت مردانه را به مفهوم تجاوز پيوند داده، تاريخ و فرهنگي که نه تنها زنان را حذف کرده، بلکه مردها را نيز فاقد آلت نموده و آلت فقط در تجاوز حاضر است. در متن اين فقدان قدرت زن و مرد انديشه و تفکر هم به بن بست رسيده و راکد شده است.(33) در اين تفکرات شهرنوش، با آن موافق باشيم يا نه، زندان زنان را هم چون مکان نماديني مي يابيم که در آن خشونت آلت سالارجوهره ي خود را عريان مي کند. اما، آن روي سکه ي خشونت آلت سالار مردانه، آميختگي چهره ي زن با گناه است. تصوير زن به مثابه منشا و مکان گناه، اين خشونت را توجيه مي کند و توضيح مي دهد. در زندان سياسي زنان در جمهوري اسلامي، زندانبان در تلاش براي مجازات و هدايت زنداني به راه راست، به وسوسه ي خود براي انقياد درآوردن زن "گناهکار" نيز ميدان مي دهد. چهره زنان زنداني که در "بند سنگ شدگان" در خاطرات منيره برادران ثبت شده، تجسم اين وسوسه و وسواس است. توابيت کامل، اين زنان را به مجسمه هايي بدل کرده که از شادي و تحرک بيزارند. غرقه در گريه و نوحه و دعا، دائما و با وسواس به شستشو و وضو و پاک کردن خود از آلودگي و گناه مشغولند. منيره برادران چهره ي اين تواب هاي واقعي و کامل را با دقتي دلخراش توصيف مي کند.(34) او مي نويسد: "زنداني ها ساکت جلوي در سلول هاي شان نشسته و به ما ذل زده بودند. از خوش آمدگويي خبري نبود. حتي چهره هاي آشنايي که قبلا با يک ديگر در يک اتاق بوديم، غريبانه نگاهمان مي کردند. همگي مانتو و شلوار تيره رنگ به تن داشتند. آستين لباس ها تا مچ پايين کشيده شده بود... با يک ديگر حرف نمي زدند. روزنامه يا کتاب هم به دست شان نبود مگر چند نفري که قرآن يا کتاب دعايي را زير لب مي خواندند..."... "شب اول تصادفا يکي از شب هاي دعا بود. با بلند شدن صداي دعا از بلندگو، چراغ ها هم خاموش شد. آنها در راهرو نشستند و دعا را همراهي کردند. آنها آرام گريه مي کردند. اما صداي گريه هر آن بلند و بلندتر مي شد. گاه نوحه خوان دعا را قطع مي کرد و در باب انسان گناهکار مرتب سرايي مي کرد. که صداي گريه اوج مي گرفت. گريه که نبود، زاري و فغان بود"... "زندانبانان در پاسخ اصرار منيره و دوستانش براي رفتن از اين بند، که آن را "بند سنگ شدگان" مي نامد، مي گويند که آنها را به اين بند آورده اند تا فضاي آن تغيير کند. منيره مي نويسد که چند نفر از تواب ها از او و ديگر تازه واردين شکايت مي کنند و از زندانبان مي خواهند که "اين فاحشه ها را از بند ما ببريد."... "بند سنگ شدگان" تحقق کامل طرح توابيت جمهوري اسلامي است. طرحي که هدف و غايت زندان اسلامي است اما حاصل آن آنقدر وحشتناک است که حتي طراحانش را هم مي ترساند. پاکي، مبارزه با کثافت تناقض مسخره و دردناک ديگر در زندان زنان است که از يک سو زندانبان در تلاش براي "پاک کردن" زنان از "گناه" آنان را به خود آزاري فرامي خواند، اما از سوي ديگر به علت نبود امکانات بهداشتي، نبودن حداقل امکان براي مبارزه با بيماري و ميکروب، بدن زنان در معرض همه گونه بيماري و آلودگي قرار دارد و آنان ناگزيرند در جنگ دايمي براي پاکي و دوري از کثافت باشند. زنان در خاطرات زندان از جنگ دايمي شان بر عليه بيماري و ميکروب و عفونت هاي پوستي و تناسلي حرف مي زنند. در خاطرات زنان، مبارزه ي دايمي براي نظافت جاي خاصي دارد. اوج حس آلودگي پيکر زنانه را در بيان شهرزاد از تجاوز جنسي در زندان مي خوانيم. شهرزاد مي نويسد: "تف مالي شدم، لجن مالي کاش مي شد گوست تنم رو بکنين و دور بندازين."... "تاثيرات ويرانگر تجاوز پس از سال ها رهايي از زندان هنوز در جسم و جان شهرزاد خودنمايي مي کند."(35) در خاطرات منيره برادران هم، اشاره کوتاهي به يک مورد تجاوز به يک زنداني زن داريم. هم چنين در گزارش کوتاه زندانيان سياسي زن که در گفتگوهاي زندان شماره دو، چاپ شده است تجاوز جنسي در زندان اشاره شده است. ماريا- م که در سطور پيشين گزارش او را از تجاوز نقل کرديم، در نوشته ي خود از سهيلا درويش هم ياد مي کند که در زندان به او تجاوز مي شود و "بعدها روزي که ساک او را به خانواده اش مي دهند پانصد تومان به به عنوان مهريه روي وسايل سهيلا مي گذارند."(36) در تجاوز، دست اندازي زورمدارانه ي زندانبانان به جسم و روان و عواطف زنداني کامل مي شود. غارتي ويرانگرانه که زندانبان اسلامي در مورد زنان باکره کلاهي شرعي براي آن مي سازد. اما خوب است يادآوري کنيم که در زندان مردان هم به پسران نابالغ تجاوز مي شده است. رضا غفاري و حميد آزادي در خاطرات خود به اين تجاوزات اشاره مي کنند. پسران نابالغي که قرباني اين تجاوزها هستند در نگرش زندانبان، به نوعي فاقد جنسيت مردانه اند و با زنان اين هماني مي دارند. اما ويژگي جنسيتي زندان اسلامي، تنها به تمايز موقعيت زنان در زندان و يا تصويرزندان زنان مهر مي زند. مادران، کودکان، زندان اسلامي تصوير کودکان در زندان زنان، به مفهوم حبس عمق مي دهد و گويي معناي نبود آزادي را بيشتر به رخ مي کشد. اين تصوير را در خاطرات ف- آزاد که خود با کودکش به زندان مي رود و تا مرحله اي کودک را در کنار دارد مي بينيم. ف- آزاد از دوگانگي شادي آور و دردآفرين زندگي کودکان در بند مي گويد. چرا که حضور آنها در "دره مرگ و نيستي" از يک سو واقعيت دردناک زندان را بيشتر به رخ مي کشد و از سوي ديگر فضا را از حس مرگ تهي مي کند.(37) منيره برادران هم از حضور کودکان در بند مي گويد و مي نويسد که چگونه در دوره اي از افسردگي عميق، آمدن کودکي به بند که منيره در مواظبت از او با مادرش سهيم مي شود، او را به زندگي باز گرداند.(38) او از زماني مي گويد که خود براي دختران نوجواني که سال هاي دانش آموزي را در زندان مي گذرانند مادر مي شود : "آن روزها صاحب دو دختر بودم، دو دختر جوان که مادر خويش را مي جستند و نياز من به باروري و مادر شدن با نياز آنها تلاقي کرده بود. شب ها بين آندو مي خوابيدم و تا صبح لرزش هيستريک آنها را حس مي کردم که در پناه تن من خود را آرام تر مي يافتند."(39) پروانه عليزاده زن آبستني را توصيف مي کند که براي اعدام شدن در انتظار به دنيا آمدن کودک خويش است: "عدالت اسلامي رابطه ي بي رحمانه اي ميان مادر و فرزندي که در رحم داشت برقرار کرده بود. گويي مادر پيک مرگ خود را در دل مي پروراند. نزديک شدن روز تولد فرزند شمارش معکوس براي اعدام مادر بود"(40). قانون اسلام، در بيشمار احکام خويش، چگونگي تسلط نظم مقدس را بر زندگي در تمامي عرصه ها پيش بيني کرده است. در زندان اسلامي، مرگ، با تکيه بر اين قانون، همه جا در کمين است، نه تنها در شکنجه و اعدام و يا تهديد به اعدام بلکه در هزار و يک حکم زندانبان که نه تنها از احکام اسلام بلکه از تخيلات زندانبان هم بهره مي گيرد تا طرح توابيت را به انجام رساند و نظم مقدس را برقرار سازد. در تقابل روزمره با طرح توابيت، زنداني در فضاي دلشوره، اضطراب هراس و ترديد و جنون، مدام در تلاش حفظ "خود" است. حفظ نه به معناي بقاي فيزيکي، بلکه به معني باقي ماندن به عنوان انساني که از آخرين ذره هاي آزادي و حيثيت خود دفاع مي کند. در چنين فضايي، جايگاه "من" کجاست؟ ُبعد جنسيتي اين"من"، کجا تبلور مي يابد و امکان بيان پيدا مي کند؟ زندان اسلامي، من، جنسيت طرح توابيت که غايت زندان اسلامي است، رويکرد تمام گرا به اسلام و منش ساديستي را در هم مي آميزد. براي توضيح اين مسئله به تحقيقات فيلسوف و روانکاو آلماني اريش فروم استناد جسته ايم. اريش فروم با تکيه بر تحقيق و تفکر گسترده اي پيرامون ساديسم، پيوند آن را با فاشيسم بررسي مي کند(41). فروم بر اين نکته تاکيد مي کند که "هسته ساديسم" که در همه ي نمايش هايش مشترک است، شور کنترل مطلق و نامحدود بر موجود زنده است، خواه جانور، بچه، مرد و يا زن باشد. واداشتن شخص به تحمل درد يا تحقير بدون آن که بتواند از خود دفاع کند، يکي از نمايش هاي کنترل مطلق است، ليکن به هيچ روي تنها صورت آن نيست، شخصي که کنترل کامل بر موجود زنده ديگري دارد، اين موجود را به شيئي خود، دارايي خود، تبديل مي کند، در حالي که خود، خداي ديگري مي شود"(42). فروم مي گويد که "ساديسم در اصل هيچ هدف عملي ندارد، مبتذل نيست، بل دين دارانه است، تبديل ناتواني است به تجربه توانايي مطلق، دين زمين گيران رواني است."(43) حاکمان اسلامي، زندانبانان زندان سياسي در ايران، که خود را نماينده ي خدا در روي زمين مي دانند، درک ايدئولوژيک از اسلام را با تخيلات ساديک بهم آميخته اند و از آن طرح توابيت را فراهم آورده اند. در اجراي اين طرح، زندانبانان شکنجه هاي جسماني را با تلاشي فرساينده براي ارشاد زنداني ها توام مي کنند و در اين راه از همه ي بايدها و نبايدها کمک مي گيرند. در خاطرات زنداني ها ليستي از محدوديت ها و ممنوعيت ها را مي خوانيم. ليستي که هرگز بسته نمي ماند و بسته به موقعيت هر روز چيزي به آن افزوده مي شود : "ممنوعيت گريه کردن براي آن که اعدام مي شود"، "ممنوعيت خنديدن هنگام برنامه ارشادي"، "ممنوعيت دست انداختن به گردن يکديگر هنگام راه رفتن" و غيره و غيره. منيره برادران مي نويسد که چگونه تواب ها در تلاش براي منزوي کردن ديگر زندانيان، "هر روز قوانين تازه اي پيشنهاد مي کردند و فضا را تنگ تر مي کردند. خودشان هم مجري اين قوانين بودند."(44) بدين گونه تواب هاي واقعي، در پيشبرد طرح توابيت با حاکمان همکار و همدست مي شدند. علي شيرازي توابيت را "اعدام آرزوها و عقيده ها" مي داند و در توصيف روند تواب شدن يکي از زنداني ها، اضمحلال تدريجي او را از يک انسان به موجودي ترس زده و غم انگيز تصوير مي کند.(45) نيما پرورش مي نويسد: "هيچ لحظه اي ما را به حال خود نمي گذاشتند، به نظر مي آمد که مرگ يا ديوانگي بهترين فرجام ما خواهد بود. اما آنها خيال کشتن ما را نداشتند، تسليم و خرد شدن ما را مي خواستند. نيما در تحليل حال و وضع خود و ديگر زندانيان مي گويد: "با اين همه هم چون شکاري که ديگر راه گريزي ندارد و هر لحظه شکارچي به او نزديک تر مي شود، جز به مقاومت به چيز ديگري نمي انديشيديم. بايد از خود، از حيثيت و هويت انساني خود دفاع مي کرديم. تمام وجودمان يکسره به دفاع از حيثيت مان تبديل شده بود."(46) در روند فرسايشي اعمال طرح توابيت، زندان اسلامي عرصه ي درگيري زنداني ها با خود و با ديگري مي شود. در محدوده ي بند که حريم شخصي در آن معنا ندارد و در سلول انفرادي که انزوا و اضطراب بر آن مسلط است، زنداني ها، زن و مرد دست به گريبان خودند. کوچک ترين چيز به موضوع مقاومت بدل مي شود. در خاطرات شهرنوش پارسي پور و منيره برادران، اين فضا به دقت توصيف شده است. شهرنوش با فاصله ي نويسنده اي مي نويسد که همان هنگام در انديشه ي ثبت و تحليل رويدادهايي است که پيش چشمش مي گذرد و منيره با چشم امروز خود به گذشته اش مي نگرد و خويشتن خويش را در گرداب اضطراب و تهديد سقوط به توابيت، در انتخاب مرگ و زندگي، در جنگ ميان "من دروني" و "من نمودي اش" تصوير مي کند. منيره با لرزشي در پشت و صدايي اندوهگين از تصميم خود براي نماز خواندن مي گويد و از خفتي که در هر بار خم شدن براي رفتن به سجده، قلبش را مي فشرد. "بعد از مدتي ترديد و جنگ دروني، يک روز شروع کردم نماز خواندن، نام آن را يک تسليم مي گذارم... من در کابوس مرگ از آن فرار کردم، آن هم در شرايطي که از زندگي بيزاري مي کردم. در فرار احساس زبوني کردم و آن را هر بار که براي نماز خم مي شدم بيشتر احساس کردم".(47) در بخش ديگري از خاطرات خود منيره ميِ نويسد: "اين تنها سالي بود که من هم روزه گرفتم و يا به اين کار تظاهر کردم و با اين تظاهر فشار رواني سخت و غريبي را تحمل کردم. امروز، حتي پس از گذشت سال ها، فشار آن روزها در خواب و کابوس هاي من تکرار مي شود."(48) او از ضعف ها و شکست ها و ترديدهاي خود مي گويد و از چنگ انداختنش به زندگي. او بي هيچ لحن حماسي، حماسه ي رودرويي من شکننده زنداني با خصمي که نابودي کامل اش را نشانه گرفته، توصيف مي کند. اين لحن را در خاطرات حسن درويش هم باز مي يابيم که در آن طنز نويسنده و نگاه دقيق و شوخش به فضا و رويدادها و شخصيت هاي زندان، همه ي آن چيزهاي ساده کوچک که فضاي دهشتناک حبس را انساني مي کند شرح مي دهد. گفتيم که زندان عرصه ي درگيري زنداني با خويش و ديگري است. گفتيم که زنداني تحت فشار زندانبان براي تحقيق طرح توابيت، در مبارزه اي هولناک براي حفظ خويش درگير است، خاطرات زندان ابعاد اين درگيري را به نمايش مي گذارند. اما در خاطرات زندان در کنار نفرت و تمامي جلوه هاي آن، تماشاگر مهر و عشق هستيم. مهري که گاه در توصيف لحظه هاي زندان، از گوشه و کنار سر بر مي کشد و خواننده را غافلگير مي کند. زندان، همبستگي، دوستي، عشق در زندان اسلامي، مهر و همبستگي ميان زندانيان قدغن است. چرا که جلوه اي است از مقاومت. در خاطرات زندانيان مبارزه ي دايمي زنداني ها را بر عليه اين مقررات تحميلي مي خوانيم. زنان، به جزئيات زندگي روزمره در بندها بيش تر پرداخته اند. در خاطرات ف- آزاد، شهرنوش پارسي پور و منيره برادران تلاش زندانيان براي آراستن بند به مثابه خانه و انساني تر کردن آن تصوير مي شود. منيره مي نويسد: "در و ديوارها را برق مي انداختيم، جرم موزائيک ها و کاشي هاي حمام را با تيزي شيشه هاي شکسته مي زدوديم. دست هايمان را زخمي مي کرديم. اما کار وقفه نمي پذيرفت. اين همه آرامش داشت. گويي جرم سنگين روزهاي سخت گذشته را از تن و روح مي ساييم. کف پوش هاي کهنه و فرسوده تاب آن همه تميزکاري و شتشو را نداشت. پاره مي شد. وصله شان مي زديم. زنده بوديم و بايد که لختي تن و جان را مي زدوديم."(49) قطعا در اين تصوير مي توان تاثيرات رابطه ي زن با خانه را که زدودن دايمي گرد و غبار جزيي از آن است، جستجو کرد. سيمون دوبوار در جنس دوم اين مقوله و نقش تربيت زنانه در شکل گيري آن را به وضوح شکافته است. اما همان طور که منيره مي گويد، در اين صحنه ها، تلاشي جمعي براي تسلط زندگي بر مرگ را نيز مي بينيم. براي اثبات زنده بودن در فضايي که مرگ بر آن حکومت مي کند. زندانيان زن و مرد به برپايي مراسم و جشن ها، به ويژه نوروز که عيدي غيرمذهبي ست مي پردازد. در خاطرات زندان توصيف اين مراسم را مي خوانيم. اما مظاهر دوستي و همبستگي زنداني ها به اين عرصه ها محدود نمي شود. جلوه هاي آن را در خاطرات زنان و مردان، در مبارزه ي جمعي شان بر عليه قوانين زندانبان شاهديم. مبارزه اي که با خشونت تمام سرکوب مي شود. اين مبارزه فراز و نشيب دارد؛ در دوره هايي افت مي کند و باز از سر گرفته مي شود، اما همواره جريان دارد و تحقق کامل طرح توابيت را غيرممکن مي سازد. شهرنوش پارسي پور در بياني نمادين مي نويسد: "در تمام سال هاي زندان يک نکته روشن بود و آن اين که قامت زندانيان در مجموع بسيار کوتاه تر از زندانبانان بود و در حقيقت همين مسئله عامل مرگ بسياري از افراد است. همه قادر نبودند بزرگي خود را، حداقل در لحظه، انکار کنند."(50)اما به جز همبستگي، عشق هم در زندان شکل مي گيرد و در فضاي سنگين و تيره اي که زندانبانان تحميل مي کنند روشنايي و نور مي دواند. منيره برادران مي نويسد: "عدم امنيت مطلقي فرا رويمان بود و ما آرامش خاطر را در دوستي ها مي جستيم." بيان منيره در توصيف دوستي ها، گاه لحني اروتيک به خود مي گيرد. اما در خاطرات او و نيز در ديگر خاطرات به توصيف عشق ميان دو زن برنمي خوريم. اگرچه به روابط جنسي ميان زنان در خاطرات منيره اشاراتي مبهم مي شود. شهرنوش پارسي پور با ابراز شرمندگي نقل مي کند که چگونه براي تقابل با بدجنسي تواب ها، رابطه ي جنسي ميان دو تن از آنان را برملا مي کند. در مجموع مي توانيم بگوييم که سخن گفتن از تمايلات جنسي در خاطرات زنان از زندان جايي ندارد. زندان، عشق، رابطه ي جنسي پرويز اوصيا در "زندان توحيد" به تفکرات زنداني درباره ي عشق و عشق ورزي هم چون مقوله اي مشخص برخورد کرده است. او در فصلي که بر آن نام "آن کار دگر" نهاده است، به مسئله عاطفه و نياز در زندان مي پردازد. او نتيجه مي گيرد که حتي اگر کافور نباشد، نياز جنسي در فضاي زندان که در آن از يک سو حريم شخصي وجود ندارد و از سوي ديگر ترس و تهديد و اضطراب روان زنداني را پر کرده، جاي خودنمايي بسط نمي يابد.(51) شهرنوش پارسي پور در نگاه منتقدانه به نگاه و منش زندانيان، خشکي آنان را در رويکرد به عشق مي بيند. او در نقل ماجراي زيباي عشقي يکي از زندانيان مي نويسد: "عاشق بودن نبايد باعث شرمندگي مي شد. اما اين را هم فهميدم که او، همانند بعضي افراد وابسته به جريان چپ نمي داند با مسئله عشق چه بايد کرد." ماجراي عشق فروتن به "آقا ليفه" يکي از زيباترين داستان هايي است که شهرنوش در خاطرات خود نقل مي کند: "در آغاز، يک روز که فروتن از شوفاژ سلول بالا رفته بود تا لباس هاي شسته اش را در حد فاصل کرکره و ميله ها روي ميله هاي پنجره آويزان کند متوجه دستي مردانه در سلول مقابل که در آن سوي حياط قرار داشت، شده بود که به طرف او دست تکان مي دهد. فروتن نيز براي صاحب دست، دست تکان داده بود. و صاحب دست مردانه با اشاره يک ساعت بعد را تعيين کرده بود تا آنها دوباره به هم دست تکان بدهند... کم کمک قراردادهايي ايجاد شده بود. اگر ليف نبود، فروتن مي فهميد که محضوري وجود دارد و آنان به راستي آدابي براي حرف زندن با دست ايجاد کرده بودند. به طور حتم اين آدابي بود متفاوت از آداب کر و لال ها، اما آنان نيازمند زباني بودند و آن را اختراع کرده بودند و پيش آمده بود که گاهي چند ساعت با هم حرف مي زدند..."(52) گفتن از عشق و نياز به آن، در خاطرات زندانيان زن، هر چند کم، که گه گاه صورت مي گيرد. ف- آزاد از عشق خود به همسرش مي گويد، منيره از خاطره ي مردي که دوست مي دارد و شهرزاد از رنج جانکاه اعدام همسر محبوبش. ولي اين بيان ها هم بيشتر عاطفي ست تا اروتيک. در آخر بدنيست به ماجراي عشق زن توابي به بازجوي اش اشاره کنيم که منيره برادران در خاطرات خود نقل مي کند. او شيفتگي زن جوان را به بازجوي مذهبي که مشخصات جاهلي بزن بهادر را هم دارد، تصوير مي کند. اين عشق در عين حال که بيانگرنياز زن تواب به يکي شدن با قدرتي ست که تسليم آن شده، طبعا از شور جنسي او نيز که "مردانگي" بازجو آن را برمي انگيزد، حکايت مي کند.( 53) بيگانگي- تنش اما رابطه ي زندانيان با يکديگر تنها برانگيزاننده ي مهر و همبستگي و دوستي نيست. جدا از رابطه با تواب ها که پيچيدگي اش از موقعيت تنش زاي آنان به مثابه ي عامل زندانبان در بند مي آيد، حبس آن هم در فضاي چالش مدام با طرح توابيت، در ميان زندانيان غيرتواب هم فضايي مي آفريند که در آن مرزکشي ها و جدايي ها به کشمکش و بيگانگي و گاه نفرت مي گرايد. زندانبان زن و مرد در خاطرات خود به محدوديت هاي نظري و نبود بينش و تربيت دموکراتيک در دامن زدن به اين فضا اشاره مي کنند. نيما پرورش مي نويسد: "از اين که کنترلي بر اختلافات فکري ميان خود نداشتيم و اجازه مي داديم که دامنه ي اين اختلافات تا سطح روابط شخصي و عاطفي مان نيز رسوخ کند، تاسف مي خورم. ولي ما اين بوديم. اين گونه تربيت شده بوديم."(54) منيره برادران در خاطرات خود از جنگ و جدال هاي پنهان و آشکاري مي گويد که در آن "سلاح مخرب سکوت و بي اعتنايي و تحقير" به کار تحريم مخالفين مي آيد. از تحميل استبداد "اکثريت" به "اقليت" مي گويد که گاه در پوشش "ارزش هاي راديکال" صورت مي گيرد و از قوانين نا نوشته اي که دسته بندي ها را تحکيم مي کند. منيره در تحليل اين وضعيت به نقش فضاي تنگ و خفه کننده ي زندان در به انحراف کشاندن اختلافات هم اشاره مي کند: "وقتي ميدان زندگي تنگ تر مي شود و اراده ي نگهبان نقش بيشتري مي گيرد، حوزه ي مبارزه هم کوچک تر و کوچک تر مي شود. جنگ و دعوا، بحث و جدل براي شستن ظرف ها، نظافت دستشويي، به رسميت شناختن بيماران کليه اي... آدمي آنقدر درگير مي شود و دور مي چرمد که هر آن بيم غرق شدن در لحظه ها و روزمرگي تهديدش مي کند. در برابر فشارهاي بزرگ تر اگر تاب مي آورد، اما اين فشارهاي به ظاهر خرد او را از درون مي سايد."(55) در چنين فضايي، منيره و شهرزاد، در خاطرات خويش، لحظاتي از تنهايي مطلق شان را در زندان بيان مي کنند. شهرزاد که در زندان عقايد سازماني اش را هم نقد کرده است، در عين لحن حماسي اش در تجليل از مقاومت، در لحظه هايي به وجود خويش نقب مي زند تا در عمق ترديدهايش خود را بيابد: "فضاي سلول سرد و تاريک بود و لحظه ها به سختي مي گذشت. هيچ چيز براي گفتن و شنيدن نبود. همه چيز در وحشت خود تکرار مي شد. ديگر چيزي نبود که به آن فکر کنم. گذشته را زير و رو کرده و مثبت و منفي هايش را بيرون کشيده بودم. چه لحظه هايي که خودم را بي رحمانه تنبيه کرده بودم، چه لحظه هايي که از خودم بدم آمده بود. بي اغماض به نقد همه جانبه خودم پرداختم و به چيزي رسيدم که برايم دلچسب نبود."(56) شهرزاد، حالي را که در آن، در تنهايي مطلق، در برابر خويش قرار مي گيرد، در شعري کوتاه مي نويسد: چراغ خاموش سکوت جاري من و سلول، من و وزن زمين بر دوش.(58)در بازخواني خاطرات زندان، وراي توصيف دهشت ناک سرکوب، شاهديم که زنان نويسنده ي خاطرات، در جستجوي من خويش، به پرسش مي نشينند. پرسشي که پاسخ نمي يابد. اما نشانگر آغازي ست در رويکرد هستي شاسانه به تجربه ي هولناک زندان جمهوري اسلامي. در اين جستجو، نه فقط طرح توابيت به چالش گرفته مي شود، بلکه من مبارز مقاوم هم به طرح سئوالاتي درباره ي خود و جهان و ديگري مي رسد. سئوالاتي که پاسخ به آن در گرو بازانديشي جدي در چگونگي بودن و شدن من و ما در متن روابط قدرت است. چنين کاوشي در عين حال به معناي تعمق در چگونگي روابط فرد با عقيده و سازمان ما هست. دشواري چنين کاري که مستلزم بيان خويش است، شاهد دليل اين نکته را که زنان زودتر براي نوشتن خاطرات زندان اسلامي دست به قلم بردند، روشن تر کند
****
1- شهرنوش پارسي پور، "خاطرات زندان"، نشر باران، استکهلم، 996. ص43 2- منيره برادران (م-رها)، "حقيقت ساده"، انتشار به همت تشکل مستقل دمکراتيک زنان ايران، هانور،371-74. 3- پروانه عليزاده، "خوب نگاه کنيد راستکي است"، نشر خاوران، پاريس، 1366 4- الف- پاپا، (پرويز اوصيا)، "زندان توحيدي"- (در بهار آزادي)، نشر بازتاب، ساربروکن، 1368 5- پروانه عليزاده، زيرنويس شماره سه. 6- منيره برادران، زيرنويس شماره دو. 7- شهرنوش پارسي پور، زيرنويس شماره یک. 8- شهرزاد، "در اينجا دختران نمي ميرند"، نشر خاوران، چاپ دوم، پاريس، 1997 9- ف- آزاد، "يادهاي زندان، جلد اول"، انتشار انجمن دفاع از زندانيان سياسي و عقيدتي در ايران، پاريس، 1998 10- علي شيرازي، "بابا بيا بريم خانه"، انتشارات کارگاه فرهنگ بين المللي، آلمان، 1994 11- نيما پرورش،"نبردي نابرابر"، انتشارات انديشه و پيکار، آلمان، 1995 12 – حسن درويش، "هنوز قصه بر باد است"، نشر نقطه، آمريکا، 1998 13- رضا غفاری، "خاطرات يک زنداني"، ترجمه الف ساسان، انتشازات مهر .14- حميد آزاد .15- نسيم خاکسار "مرايي کافر است".16- بازنويسي "روايت شفق"، اکبر سردوزامي. 17- "پنجره کوچک سلول من"، نوشته مسعود نقره کار.18- cesar Flores : « la memeoire » PUF, 6ed, Paris 1992 19-. "گفتگو هاي زندان".20- ناصر مهاجر، "کتاب زندان" جلد اول، نشر نقطه، آمريکا، 1998 21- پل ريکور، "خاطره تاريخ فراموشي" ترجمه و چاپ در فصل نامه گفتگو شماره هشت، 1367 22- منيره برادران (م-رها)، حقيقت ساده. 23- شهرنوش پارسي پور، "خاطرات زندان"، نشر باران. 24- شهرزاد، "در اينجا دختران نمي ميرند".25- شهرزاد، "در اينجا دختران نمي ميرند".26- جوزف برودسکي ، "نويسنده در زندان" ترجمه و چاپ در نگاه نو شماره 34، تهران 1376 27- منيره برادران (م-رها)، "حقيقت ساده". 28- شهرنوش پارسي پور، "خاطرات زندان". 29- برای برسي بيشتر مراجعه کنيد به شهلا شفيق، "زنان و اسلام سياسي"، انتشارات خاوران، پاريس سال 2000 30- همانجا.31- پروانه عليزاده، "خوب نگاه کنيد راستکي است"، ص 75 32- "خاطرات زندان"، ص 178 33- همانجا، ص 353 -349 34 – "حقيقت ساده"، ص 258 35- "در اينجا دختران نمي ميرند"، ص 12-13 36- ماريا – م، زيرنويس 26 37- "يادهاي زندان"، ص 32 38- "حقيقت ساده"، ص175-177 39- همانجا، ص 126 40- "خوب نگاه کنيد راستکي است"، ص 7 41- اريش فروم، "پرخاش جويي و ويران سازي، آناتومي ويران سازي انسان"، ترجمه ي الف- صبوري، انتشارات پويش..