سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۲

ادنا ثابت
در دوم تير ماه1334 به دنيا آمد،در بيمارستان باهر تهران.كوچك ترين فرزند خانواده اي بود كه پيش از او دو دختر و دو پسر به دنيا آورده بودند پدر و مادرش كرمانشاهي بودند.
از يهوديان كرمانشاه ،از آن گونه يهودي هاي دبيرستان رفته،درس خوانده و خود ساخته اي
كه در آخر هاي دهه ي 1310 به تهران كوچ مي كنند و با كار و زحمت به رفاه مي رسند.
براي اين ها كه جذب بخش هاي مدرن اقتصاد كشور و مناسبات مدرن مي شدند ،
دين بيشتر به صورت اجراي برخي آداب و رسوم درآمده بود تا راهنماي شيوه مدرن زندگي .
كم نبودند خويشاني كه به بهائيت گرويده بودند‍؛ يا مسلمان شده بودند و به اين ترتيب به مقام هاي مهم دولتي و اداري ـ حتي وزارت دست يافته بودند .
پدر ادنا اما به دين ديگري در نمي آيد . گرچه بيشتر از يك بار در سال به كنيسا نمي رفت ؛ آن هم براي ديدن دوستان مي گفت :
ـ من اعتقاد ندارم كنيسا كاري را درست مي كند . آدم خودش كارش را درست مي كند .
نمايندگي اولين هواپيماي يونكر در ايران را هم او به دست آورد . اما آن را نگه نداشت .
سرانجام كارخانه هواكش سازي به راه انداخت كه مديريتش با پسرها بود ؛ هر دو مهندس درس خوانده ايالات متحده .
امور مالي كارخانه و فروشگاه وابسته به آن را هم مادر ادنا بر دوش داشت كه زني بود با كفايت .
به دليل گرفتاري هاي ناشي از كار اما ، نمي توانست چنان كه دلش مي خواست به دختر كوچكش برسد مي گفت :
ـ در واقع ثريا ، دختر ارشد خانواده كه شانزده سال از ادنا بزرگ تر بود ، ادنا را بزرگ كرده .
به دبستان «‌مادام اريكا »‌فرستادندش . دبيرستان را اما به «‌خوارزمي »‌رفت . درس خوان بود و همواره از شاگردان ممتاز .
تاكيد خانواده بر اهميت درس و دانش ، در دلبستگي زيادش به كتاب و كتاب خواني بي تاثير نبود .
سيزده چهارده ساله بود كه بي دين شد . مي گفت :
ـمذهب ، موجب اختلاف ميان مردم مي شود !‌
سال 1352 دبيرستان را تمام كرد و با معدل خوب ديپلم رياضي گرفت . همان سال در كنكور سراسري دانشگاه هاي ايران شركت كرد
و در رشته مهندسي مكانيك «‌دانشگاه صنعتي آريامهر » پذيرفته شد .
در دانشگاه مطالعه هايش جهت گرفت . هر آن چه در زمينه تاريخ و تكامل جامعه هاي بشري مي يافت ، مي خواند .
از اين رهگذر بود كه به ماترياليسم تاريخي ماركس رسيد و به سوسياليسم و لزوم دگرديسي اجتماعي . به جنبش دانشجويي پيوست و با دانشجويان انقلابي آميخت . مجذوب مبارزه چريك ها شد كه در سال 52 و 53 بر وجدان هاي آگاه ـ به ويژه دانشجويان ـ كارگر افتاده بود .
همچون بسياري ديگر از پيش آهنگان آن دوران از زندگي آسوده و آرام گذشت ، به «‌خود سازي انقلابي »‌پرداخت و
با تلاشي شبانه روزي خود را براي پيكار در صف مقدم نبرد آماده ساخت .
در پايان سال دوم دانشگاه كه خانواد ه اش او را بر اي گذراندن تعطيلات تابستاني به لندن مي فرستند . براي ادنا اما اين سفر پوششي بود براي گسستن از خانواده ، آغاز زندگي زيرزميني و در آمدن به سلك انقلابي هاي حرفه اي . به همين خاطر وقتي خانواده براي پيوستن به او به انگلستان مي رسند ، اثري از ادنا نمي يابند . سرآسيمه و دل نگران به هر دري مي زنند ، اما ره به هيچ كجا نمي برند و دست از پا درازتر به ايران باز مي گردند . مادر حتا به ساواك و شهرباني سر مي زند و ماجراي ناپديد شدن دخترش را با آن ها درميان مي گذارد . پس از اين كه اطمينان مي يابند دستگاه اطلاعات و امنيت كشور هم آگاهي اي نسبت به وضعيت ادنا ندارند ، يقين مي كنند كه در لندن است و به دليلي خود را از خانواده پنهان كرده است . به بستگان و دوستان تنها مي گويند :
ـ ادنا هنوز در لندن است .
در ايران بود . مخفيانه بازگشته بود و يك راست به «خانه تيمي »‌گام نهاده بود . كار چريكي اش اما ديرپا نبود . ضربه هاي ساواك به «‌چريك ها »‌در سال 55 كه به از بين رفتن رهبري اين جريان انجاميده بود ، از هم گسيختگي مهم ترين سازمان چريكي و افت چشمگير عمليات مسلحانه ، درستي اين مشي را به زير سئوال برده بود . انشعاب گروهي از چريك ها از «‌سازمان فدايي »‌و نفي «‌مشي مسلحانه »‌از سوي مجاهدين ماركسيست شده ، بسياري از هواداران پيشين چريك ها را به بازانديشي و بازگشت به شكل هاي كلاسيك مبارزه سياسي واداشته بود .
ادامه دارد.