یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵

قطره ای از اقیانوس انسانها
(محمد علی صمدی)
1331-1361


در خلوت روشن با توگريسته ام
براى خاطر زندگان ،
و درگورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگاناين سال
عاشق ترين زندگان بوده اند
(احمد شاملو)
زندگى واقعا دوست داشتنى و زيباست ولى هنگامی كه بايد آن را ترك گفت ، چه بهتركه با قلبى روشن و پر عشق آ نرا پذيرا شد. (محمدعلى صمدى)
برق يك جفت چشم درشت آ بى، هيجان كودك بانشاطى را منعکس میكرد كه براى نخستين
بار ترس ودلهره را از تماشاى فيلمى تجربه كر ده بود. کودکی که با تمام وجود، تمامى لحظات
سينما را مى بلعيد تا در بازى ها همجون کا رگردانى خستگى ناپذير بازسازى شان کندبرق
نگاهى که در سال هاى نوجوانى، پشت عينك ذره بينى مهار مى شد تا متانت و تعمق کلا مش را
که به مخاطبيش انتقال دهد و در دنياى كوچکتری چون دنياى من ، از خود الگويى بسازد. نمونه
مجسمى از تعادل بين حساسيت بى شيله پیله و منطق و عقل . جديتى سنجيده و دلنشين كه عطشى
سيرى ناپذيرى داشت براى سردرآوردن از رازهاى زندگى.
بعدها برق نگاهش را در بيارى از لحظات صميميت و شور و عشق میديدم ، و هرخاطره همجون برگ زرينى در بايگانى ى اشباع شده ى ذهنم نقش مى بست . آن زمان را که با اشتياق وكنجكاوى، دانسته هاى سانسور زده ى دوران پهلوى را باز میگفت و عينك مطالعه اش را روى بينى متناسبثى جا به جا مى كرد. يا آن هنكام را كه به يروى از نسلى كه به آن تعلق داثت ، از ه
ضرورت ~ بركزيدن مبارزه ى حريكى به عنوان تنها راه ممكن براى رسيدن به ارمان هاى ~ ه
انسان دوستانه اش سخن مىكفت و در عين حال با صداقتى اميخته به ش م از ناتوانى و ترديد خويش ثكوه سر مىداد. ترديدى كه كمى بعد، وقتى در ايستكاه قطار لندن ثكفت زده نكاهم مىكرد، به كلى از وجودش رخت بسته بود. نكاه خندانش را در اوج انقلاب ديدم كه از لابلاى حهره هاى هيجان زده ى اجتماعات ~، اين بار مرا خثك و متعجب برجاى كذارد. اين كه » ه ه
نخواسته بود حتا خانواده اش از بازكشتش باخبر شوند، كوياى عزم جزمش بود براى يوستن به مبارزه اى تا به آخركه اينك همه ى هستىاش شده بود. سخنانش در لزوع يوستن به صفوف مبارزان ، نامه هاى مرمحتوايش كه به همراه ريزنوشته هاى سياسى برايم مى فرستاد، آ نجه ازعشق به توده ها و آرمان انقلابيش مىكفت ، همه و همه ، حكايت از يومتكى و استواريش داشتند.
بارها و بارها برق نگاهش را ديده بودم كه دالان هاى تودر توىذهن فعالش را روشا میكرد. غرق تفكردرگشودن گرهى ازمعضلات جنبشى كه با آن عجين شده بود. نگاهى بدون عينك كه میكوشيد برسر قرارى خيابانى ~ بيابد، يادآورگذشته ها بود. نكاهىكه ترديدى ندارم در انعكاس آخرين مرتوى حيات ، در تاريك روشن سيده دم ، با همه ى ختكى و زجرشب و با همه ى دلثكستكى ى ترك ناخواسته ى دنيايى كه بى نهايت بدان عشق مىورزيد و اينجنين براى آ تيه اش قربانى مىشد؟ آرى ترديدى ندارم كه در واسين دم ، مغرور و عاثق ، به لوله هاى تاريك و مخوفى دوخته شده بود كه سرب آ تشين را تا لحظه اى ديكر براى قطع ريشه هاى دنياى ظربف وزيبايش ثليك مىكردند. همجون جرثه اى از برق آسمان كه ولوبراى لحظه اى، تاريكى شب را مغلوب كند، و با اميد برطلوع آ فتاب ، در هفره ى سياه ابديت كام در نهد.
تصور خاموثى آن نكاه ، مره هاى غرق به خون ، و زيرخاك موسيدن وجود عزيزى حون او، هنوزكه هنوزاست برايم باوركردنى نيست . اما مكرمى توان همه ى هستى يك انسان را به مشتى ه
موست وكوشت و استخوان تقليل داد؟ دست كم ، براى من او هنوز در روياها، خاطرات و تصاويرى كه در ذهنم حك شده اند، به زندكى ادامه مىدهد. فراتر از آن ، از طريق تأثيرات عميقى كه بر شخصيت و افكار و احساساتم كذارده ، او در من ودر تمامى آن ديكرانى كه از نزديك كرماى وجودش را هس كرده اند، زنده است .
محمدعلى صمدى در سال 1331دركناباد متولد شد و بيشترين سال هاى عمرش را در تهران
كذرانيد. دانشجوى دانثكده ى فنى در رشته ى مهندمى شيمى بود و بعد از اتمام دوره ى فورق
ليسانس براى ادامه ى تحصيل به انكلستان رفت . اما درآستانه ى تكميل تزدكترايش ، چنان غرق فعاليت هاى سياسى شد كه آ نرا نيمه تمام رها كرد. در شهركلامكوگروهى را درحمايت از جنبثى مسلحانه متشكل كرد. بعد باد سمتگيرى به سوى جنبش مردم ، با بخش م .ل . مجاهدين خلق و از جمله تقى شهرام ارتباط برقرار كرد. در آ ستانه ى انقلاب بهمن ماه ، براى پيوستن به
صفوف مبارزين حرفه اى به ايران بازگشت . بعد از مشاهده ى بى سر و سامانى سازمانهاى آن دوره ، در جستجوى جريانى پیگير و مرتبط با طبقه ى كارگر به گروهى پيوست كه بعدها خود تدوين كننده ى ديدگاه هاى تئوريكش شد و نام ´´انقلابيون آزادى طبقه ى كارگر´´ برخود نهاد. بعدها اين كروه با سازمان ´´پيكار در راه آزادى طبقه كاركر´´ وحدت كرد و او كه با نام مستعار مهدى فعاليت مىكرد، يكى از مسئولان كميته ى ترويج سازمان گرديد. در هنگام بحران درونى ´´سازمان پيكار´´ يكى از سه نفر اوليه اى بود كه ´´جناح انقلابى´´ را پايه گذارى كردند. آخرين مسئوليت تشكيلاتى اش عضويت در هيت تحريريه ى مشترك نشريه ى پيكار و پيكار تئوريك بود. بعد از آ نكه بخشى از هواداران سازمان به ديدگاه هاى ´´جناح انقلابى´´ روى آوردند، او بار مسئوليت خطيرىرا بردوش خود حس مىكرد. مىكوشيد كه با قرارهاى متعدد روزانه ومطالعات
و بحث هاى شبانه ، پاسخگوى اين مسئوليت باشد. چنان در انجام اين وظايف غرق شده بود كه .
علىرغم گوشزدهاى امنیتی مبنى برلزوم رعايت معيارهاى امنيتى درمحيط ارعاب آور ان دوران كمتر توجهى به خود داشت . اين چنين بود كه در فاصله ى دو قرار، زمانيكه در ميدان انقلاب قصد سوار شدن به تاكسى اى داشت مورد سوء ظن شكارچيان انسان وا قع مى شود و به علت همراه داشتن پاره اى مدارك دستگيرمىشود. با اين همه با استفاده از محمل هايىكه براى خود درست كرده بود مى تواند بازجويانش را قانع كند كه تنها هوادار ساده اىست كه كه گاه مطلبى براى سازمان ترجمه مىكند. همين موجب مى شود تا پس از مدتى به خانواده اش اجازه دهند تا به ملاقاتش بروند. در اين ملاقات ها با روحيه اى بالا و اميدوارى با پدرو مادرش مواجه مى شود وحتی مىكوشد كه پيام هاى را براى رفقايش ارسال كند. علىرغم اينكه چهره اى علنى ى نبود، اما افرادى چون قاسم عابدينى وحسين روحانى` به خوبى اورا مىشناختند. در آخرين ملاقاتی با سرو صورتى تراشيده و مرتب ظاهر مى شود و بشاش تر از معمول مىكوشد به طور ضمنى پدر و مادرش را دلدارى دهد و با عزيزانش وداع كند. ملاقات بعدى ممكن نمى شود و پس از قريب چهل روز، خبر اعدام و محل دفنش را به خانواده اش اطلاع مىدهند. به همراه يكصد مبارز ديگر، در صبحگاه 27تيرماه1361 به جوخه ى اعدام سپرده شد .

1_ حسين روحانى و قاسم عابدينى، از رهبران ´`سازمان پيكار در راه آزادى طبقه ى كارگر´` كه پس از هجوم همه جانبه ى رژيم به سازمان ها وگروه هاى ا نقلابى به چنك رژيم ا فتادند و درزيرشكنجه وا دادند.پدرم ، مادرم ، برادر و خواهرم و همه ى عزيزانم امروز (خط خوردگى توسط ماموران ) وصيت نامه ى خويش را برايتان مى نويسم تا هم امروز به جوخه ى اعدام سپرده شوم . نمىدانم چه بايد نوشت كه بسياركفتنى دارم . در اين آخرين لحظات ، احساس قطره ى كوچكى از اقيانوس انسان ها را دارم كه اگرچه مىروم و جدا مىكردم ولى به زندگى و اقيانوس انسان ها عشق مىورزم و دوستشان دارم .
پدرم ، مادرم ، بر مرگ من نگرييد. دوستتان دارم و از شما مىخواهم كه بخاطر من و آخرين خواستم برخود صبر و بردبارى ميشه كنيد. نمى خواهم
مرگ من مصيبت برايتان ببار اورد و رنجتان دهد.
برادرم وخواهرم ( پاك شده ) همیشه به يادتان هستم و احساس علاقه به شما
مىكنم . چه مى توانم برايتان بنويسم ؟ كه خودتان بهترمىدانيد لحظه اىكه مرا به ياد آوريد بسيارگفتنى كه در اين لحظه بايد بگويم را خواهيد شنيد. عزيزان من ! سخن گفتن با تك تك شما و بيان آ نجه احساس مى كنم در
اين لحظه و موقعيت امريست دشوار. شما با بخاطرآوردن خاطرات مشترك نيز به گوش جان آنچه را بايد بگويم خواهيد شنيد. گفتن اينكه دوستتان دارم ودر اين ايام به ياد همه ى شما و دوستى و محبتتان هستم بعنوان امرى روشن براى همه تان شايد غيرضرورى باشد ولى در اين واپسين لحظات چه جزاين مى توان گفت
مادرم ، پدرم ، خواهر و برادر و همه ى عزيزانم ! میدانم كه از خبر اعدامم غافگيرخواهيد شد ودرك آن برايتان دشوارخواهد بود. اما من ازهمه ى تان میخواهم كه با صبرو بردبارى، علاقه تان را به من پاسخ گوييد.
زندگى واقعأ دوست داشتنى و زيباست . ولى هنگاميكه بايد آ نرا ترك
گفت چه بهتركه با قلبى روشن و پرعشق آ نرا پذيرا شد و شما اى كسانيكه جزئى از پيكرتان و قطعه اى از وجودتان بودم ، اى همه ى عزيزانم (مادر، پدر، برادر و خواهرم ) چنين تصويرى از من داشته باشيد و هميشه با چنين خاطره اى يادم كنيد.

هیچ نظری موجود نیست: